اریک : مثل اینکه داره بهوش میاد
نایل: لویی اینجوری تکونش نده مگه داری دبه دوغ تکون میدی؟
هری: هیششش چشماشو باز کرد
صدا های زیادی اطرافش میشنید
انرژی کافی برای تکون دادن بدن ضعیفش نداشت
به ارومی لای پلک های سنگینشو باز کرد
همه جارو تار میدید
تصویر محوی از چند نفر داشت
چند بار پشت هم پلک زد تا اینکه دیدش بهتر شد
هنوز سرش گیج میرفت ولی چهره های اشنا و نا اشنایی که توی چند سانتی متری صورتش قرار داشتن ، باعث شد به خودش بیاد و سریع سرشو بالا بگیره که البته این حرکتش یه درد دیگه هم به سرش اضافه کرد
پسر مو مشکی پیشونیشو با دستاش گرفت و سرشو عقب برد و با غضب به مو شکلاتی از همه جا بی خبر خیره شدزین: چه مرگته یارو
ادم غشی اینقدر زور داره اخه؟
تو کلت چیه؟ چرا اینقدر سفته؟اریک انتهای عصاشو به سینه زین زد و هلش داد عقب تا بیشتر از این سر اون بد بخت غشی داد نزنه
اریک: کله خرو ببر عقب
این بنده خدا خودش همینجوری مردنی هست تو هم کلتو بردی تو حلقش
تقصیر خودته دیگههری:اقای پین
حالتون خوبهلیام: ممنون هری من خوبم
اینجا کودوم جهنم دره ایه؟لویی: جهنم دره
لیام:مگه من با تو شوخی دارم بچه
لویی:منم جدی بودم گنده بک
اینجا واقعا جهنم دره اسنایل:خیلی خب خیلی خب
دعوا نکنین
حالا که همه رو پیدا کردیم باید دنبال یه راه فرار باشیم
هری تو این مدت که اینجا بودی چیزی تونستی پیدا کنی؟هری به نظرت اگه پیدا کرده بودم الان اینجا بودم؟؟
اریک: هی بچه یکم استراحت کنیم
بعد دنبال راه فرار میگردیم
خیلیم سخت نیس
همونطور که لویی گفت
اینجا جادوییه
فقط باید باور داشته باشی که میتونی
تا همه چیز انجام بشه
امم
لویی؟
هی لویی
به چی فکر میکنی؟لویی کاملا غرق در تفکرات خودش لبه ی صخره تیستا ه بود و با صدای اریک به طرفش برگشت در حالی که هنوزهاله ای از ابهام توی صودتش موج میزد
لویی:میدونین چیه
همه چیز اینجا خیلی اشناس
خیلی خیلی اشناسنایل:در مورد چی حرف میزنی لویی
لویی:ببخشید بچه ها
اما من باید یه چیزیو چک کنملویی بعد از زدن این حرف خودشو داخل اب پرت کرد
صدای فریاد همه بلند شد
همه اسم لویی رو صدا میزدن تا اینکه صدای نعره ی بلندی توی فضا پیچید
گرداب بزرگی تشکیل شد و اون موجود عجیب الخلقه دوباره پیداش شدمتیو:یا مسیح
ایندفعه کارش تمومههمه با نگرانی منتظر وقوع یه اتفاق شوم بودیم
و خیلی زود هم موقعش رسید
اون هیولا لویی رو بلعید و
پرش عظیمی انجام داد
همه با قیافه شکه شده به صحنه ی روبرومون نگاه میکردیم
لویی همین الان جلوی چشممون خودش رو غذای اون ماهی کرد
از هیچ کس هیچ صدایی بلند نمیشد
لویی چکار کرد
/////////
هااای گایز
واقعااااا ببخشید واسه تاخیر
میدونم کمه ولی الان باید برم cursed creature رو تایپ کنم
اگه شد امشب بازم پارت میذارم
بوس بهتون💞💞
BINABASA MO ANG
the same eyes [L.S | Z.M]
Fanfictionلویی: میدونی چیه رفیق؟ تو این چند وقت به اندازه ی تمام عمرم چیزای جادویی و عجیب غریب دیدم فک میکنم اگه باور داشته باشیم، هر چیزی که ما میخوایم میشه