Chapter 3

42 8 3
                                    

ترسا همه چیز رو تار میدید. چشماش به زور باز میشدن. چند نفر اطرافش بودن که داشتن حرف میزدن اما حتی نمیتونست بفهمه چی میگفتن...
صداشون توی سر ترسا گنگ بود. نور‌های سفیدی مثل خطکشی خیابون به سرعت جلوی چشماش، منظم رد میشدن. توی تمام بدنش درد شدید حس میکرد اما نمیتونست ناله کنه. انگار لباش روی هم قفل شده بودن.

پرستارها سریع بلانکارد ترسا رو کنار تخت قرار دادن. با شماره‌ی سه اون رو بلند کردن و روی تخت گذاشتند. همین کار رو با بلا در تختِ کنارش هم کردند. دکتر شتابزده بالای سر ترسا اومد و از پرستار توضیح خواست.

پرستار: زن...تقریبا 25 ساله...توی دره سقوط کرده، شکستگی گردن، کتف و دست راست، به نظر میاد یکی از رباط‌های پای راستش هم پاره شده، سرش ضربه دیده ولی به نظر جدی نمیاد، خونریزی داخلی داره اما شدید نیست، بقیه زخم ها و کبودی‌هاش سطحی هستن...هیچ کارت اعتباری یا شناسایی هم همراهش نبود که بفهمیم اسمش چیه.

دکتر گفت که بهش مسکن با دز بالا بزنند. همه‌ی پرستارا توی تب و تاب بودن و به ترسا میرسیدن. بعد از چند دقیقه بررسی ترسا، دکتر پیش بلا رفت. بلا خیلی بیشتر از ترسا صدمه دیده بود چون کمربندشو لحظه‌ی آخر، بخاطر اضطراب درست جا نداده بود اما فکر میکرد که درست بسته بوده. موقعی که به داخل دره رفتند، کمربند از جاش کنده شد و بلا نزدیک بود به فرشته مرگ سلام کنه.

جمجمه‌ی سرش ترک خورده و گردنش از دو ناحیه ، ساق پای چپ و زانوی پای راست ،چهارتا از دنده‌هاش شکسته بودن. بخاطر ضربه‌ی شدید سر توی کُماست.

زمان زیادی گذشت. دکترا بلا و ترسا رو چندین بار عمل جراحی کردند تا شکستگی‌ها و پارگی هاشونو بهبود ببخشن ولی با این حال باز هم با گذر زمان مشخص میشد که کارشون نتیجه‌ داشته یا نه.

***

هری به چشمای لیام نگاهی معنی‌دار کرد. لیام هنوز لبخند ملیحشو داشت ولی وقتی هری دستشو گذاشت روی دستگیره‌ی در، لبخندش محو شد. هری درو باز کرد؛ لیام سریع مچ اون یکی دستش رو گرفت و با حالت خنده گفت:

شوخی هم سرت نمیشه؟...احمق!

هری متعجب ازین کار لیام، در ماشین رو بست. لیام هم پاشو روی گاز گذاشت و دوباره حرکت کرد. از مکان دزدیده شدن ماشین هری حدود بیست دقیقه دور شدند و کم‌کم داشتند به شهر میرسیدند.

لیام: واقعا میخواستی پیاده شی؟
هری: مگه من با تو شوخی دارم؟

لیام لباشو فشرد و آروم با سر تأیید کرد. زمزمه‌وار گفت: البته که نداری!

و دوباره سکوت...
لیام ازینکه هری همیشه یه جواب دندون‌شکن توی استینش داشت هیچوقت خوشش نمیومد چون هری با این کارش همه‌ی خرابکاری‌هاشو مخفی میکرد و عین خیالش هم نبود که بعضی وقتا چه گندهای پاک نشدنی میزد ولی با این حال بازم یه لیامی وجود داشت که هوای این پسر کله‌شق و حاضرجواب رو داشته باشه. هری هم ته دلش اینو میدونست ولی به روی خودش نمیورد که از جذبه و ترس بقیه نسبت بهش کم نشه.

Blank Page | One DirectionWhere stories live. Discover now