***************
بخاطره پر شدن چشم هاش نمیتونست دقیق دکمه های پیراهنش رو پیدا کنه و برای باز کردن هر دکمه کلی وقت صرف میکرد.
با خارج کردن لباس از تنش، دستش اتوماتیک وار سمت شلوار رفت.. که صدای کای مانع از حرکتش شد.
+ به اون کاری نداشته باش! میخوام خودم برات درش بیارم.
دست های لرزونش رو از روی زیپ شلوار برداشت و کنار بدنش بی حرکت نگه داشت..
+ حالا به پشت بخواب.. کای با آرامش کامل به سهون دستور میداد.. و پسرک ترسیده کاری جز اطاعت کردن از دستش بر نمیومد.
کنار تخت ایستاد و از موهای مشکی و لخت پسرک بیچاره گرفت و به سمت خودش کشید.
سهون از درد آهی کشید.. اما این تازه شروع کاری بود که کای قصد داشت باهاش انجام بده.. و هنوز درد اصلی شروع نشده بود.
+ سرتو ثابت نگهدار.
با لحنی آروم که بیشتر باعث ترسوند و لرزش چند برابر سهون میشد دستور داد.
سهون میدونست این آرامش قبل از طوفانه.. میدونست چیزی که در انتظارشه به هیچ وجه به این آرومی نیست.. این رو خوب میدونست...
قلاده ای که چند بار هم برای خورد کردن غرور نداشته ی سهون ازش استفاده کرده بود رو به دست گرفت و به گردن سفیدش بست.. بعد از بنده قلاده گرفت و به سمت خودش کشید جوری که سر سهون از تخت فاصله گرفت، بعد با همون آرامش گفت:
+ میدونی! خیلی وقت از ویبراتور برای تنبیه استفاده نکردم.
الان خیلی دلم میخواد روت امتحانش کنم.. فقط مشکلش اینجاست این یکم بزرگ تر از قبلیاست.. اما عیب نداره تو میتونی اونو تو خودت جا بدی، مگه نه پیشی کوچولو!
سهون که از کشش قلاده نفسش بند اومده بود با سر به اربابش فهموند که حاضره هر تنبیهی رو بپذیره..
این چیزی نبود که قلباً راضی به انجامش باشه، اما مجبور بود..
یعنی عشق ارزش داشت که این همه از خود گذشتگی کنه؟! "شاید هم نه "!!!با خارج شدن شلوار و باکسرش.. خودش رو آماده ی هر دردی از طرف کای کرد.
ارباب سنگ دل.. بدون آماده کردنش ویبراتور رو به سوراخش نزدیک کرد.. بعد با یک فشار کل اون اسباب بازی رو درون پسرک جا داد..سهون از درد فریاد بلندی کشید که با کشیده شدن بندی که به قلاده وصل بود دوباره صدای فریادش قطع شد..
شرایطش بقدری دردناک بود که نمیدونست به قلاده ای فکر کنه که راه تنفسش رو بسته، یا به ویبراتوری که با درجه آخر درونش در حال کوفتن بود.
+ اوه چه پیشی ملوسی شدی..
حالا که این اسباب بازی رو پسندیدی، بنظرم یه نیم ساعت داخلت باشه خوبه، نه!
YOU ARE READING
ᗷᖇᝪᏦᗴᑎ ᕼᗴᗩᖇᎢ 💔
Fanfiction⚫ عنوان: #دلشکسته 💔 #Completed ⚪ کاپلها: چانبک، کایهون 🔴 ژانر: سادیسمی، خشن، رُمنس، انگست 🔵 نویسنده: تـــدی 🐻 خلاصه داستان ✍ چانبک: بکهیون پسری که شب تولد نوزده سالگیش توسط پارک چانیول بزرگ دزدیده میشه.. چانیولی که به بیماری سادیسم مبتلاست،...