*****************
بعد از خاموش شدن دوربین با لبخند احمقانه ای که روی صورتش شکل گرفت به سمت بکهیون رفت.
• خب.. خب.. دلت واسم تنگ نشده بود؟
بکهیون که تمام مدت در حال فریاد کشیدن بود با شنیدن این حرف بی حرکت شد.. هیچ درکی از حرف های متیو نداشت، اصلا نمیدونست اون عوضی در مورد چه چیزی صحبت میکنه.. براش اهمیتی نداشت تا زمانی که دست برد تا اون نقاب لعنتی رو از روی صورتش برداره..
به حرکت دست متیو خیره شد و با استرس آب دهنش رو قورت داد آشوبی به دلش افتاد که دلیلش رو نمیدونست.
نقابش رو برداشت و به کناری پرت کرد. از دسته های صندلی بکهیون گرفت و مقابل چشم های ترسیده ش خم شد.
• منو یادته کوچولو؟
با دیدن چهره ی متیو یاد بار افتاد..
یاد روز اولی که با سهون سمت دستشویی رفت و لحظه ی خروجش.. مقابل آینه دست های کثیفی باسنش رو لمس کرده بودن افتاد.. خوب به یاد داشت به خاطر ترسی که به جونش افتاده بود، چطور از دستشویی بیرون زد و سهون رو بدون هیچ حرفی به دنبال خودش میکشید.هنوز هم نیشخند کثیفی که توی آینه بود رو بیاد می آورد و حالا در اون لحظه همون نیشخند تو چهره ی مردی که تنها یک وجب با صورتش فاصله داشت دیده میشد.
با فهمیدن این موضوع که توسط همون آدم هوس باز دزدیده شده تمام بزاقی که تو دهنش جمع شده بود رو به سمت متیو پرت کرد..▪ آشغااااااااااال... کثافتتتتتت ..
با تمام توانش تو صورت متیو داد میزد.. سعی کرد تا خودش رو از صندلی جدا کنه تا به حساب اون عوضی برسه اما تمام تلاشش به بیرون زدن رگ گردنش و خشم تو چشم هاش ختم شد.
متیو با آرامش دستش رو بالا آورد و تفی که روی صورتش بود رو پاک کرد..
صاف ایستاد.. دستش رو به شلوارش کشید تا بزاقی که روی انگشت هاش جا خوش کرده بود به وسیله ی شلوارش پاک بشه..• هه، هرزه ی عوضی.. خبر نداشتم یه خوی وحشی تو این بدن هرزت زندگی میکنه! مثل یه سگ میخوای پاچه بگیری اما حیف که مثل یه بره به صندلی بسته شدی..
فکر میکنی نمیدونم وقتی دستمالیت میکنم خوشت میاد؟بکهیون بیچاره بی خبر از همه جا باز به متیو توپید.
▪ خفه شوووووو.. تو هیچ وقت حق نداری به من دست بزنی، چانیول نمیذاره.. میشنوی ع..عوضی چانیول نم.. نمیذاره.
شاید اگه میدونست متیو همون آدم متجاوزه، تو اتاق کار چانیوله.. هیچ وقت شجاعت تف کردن رو هم پیدا نمیکرد.. چه برسه به بلند کردن صداش و نشون دادن قدرتش..
متیو کمی عقب رفت و با تمسخر به بکهیون نگاه کرد.• ببین بره کوچولو
اگه اون صاحبت عاقل باشه و مدارکو به موقع بفرسته منم به خاطر لطفش.. تو رو بهش پس میدم اما...
YOU ARE READING
ᗷᖇᝪᏦᗴᑎ ᕼᗴᗩᖇᎢ 💔
Fanfiction⚫ عنوان: #دلشکسته 💔 #Completed ⚪ کاپلها: چانبک، کایهون 🔴 ژانر: سادیسمی، خشن، رُمنس، انگست 🔵 نویسنده: تـــدی 🐻 خلاصه داستان ✍ چانبک: بکهیون پسری که شب تولد نوزده سالگیش توسط پارک چانیول بزرگ دزدیده میشه.. چانیولی که به بیماری سادیسم مبتلاست،...