⏳Chapter: 23⏳

5K 571 48
                                    

****************

متیو رو همونطور که کای دستور داده بود تو یکی از کوچه های منتهی شده به بار رها کردن و رفتن.

تمام استخونهاش درد میکرد..
درد به قدری زیاد بود که نمیتونست حتی درخواست کمک کنه.
کوچه ی تاریک و خلوت برای آدم ضعیفی مثل متیو ترسناکتر از همیشه به نظر میرسید.. به اندازه ای که حتی اگه درخواست کمک هم میکرد ممکن بود کسی بیاد و از اون حالش استفاده کنه و در نهایت موجب به خفت گیری و یه درد جدید میشد.
پس بی صدا سعی کرد بلند شه اما هر بار به خاطر ضربه هایی که خورده بود درد تو تمام بدنش پخش میشد و جلوی ایستادنش رو میگرفت.
با دیدن سایه ی چند نفر تو کوچه خودش رو به سختی سمت دیوار کشید. تمام تلاشش رو کرد تا نفس هاش به گوش اون افرد ناشناس نرسه تا کسی متوجه ی بودنش تو اون کوچه ی تاریک نشه.
اما انگار یه جای کار رو اشتباه محاسبه کرده بود.
با افتادن سایه ی شخصی روی تنش و ایستادن افرادی که اونجا حضور داشتن..
با ترس آب دهنش رو قورت داد و سرش رو بالا گرفت.

• من پولی ندارم که بهتون بدم...

مرد نیشخندی زد و کنار متیو روی دو پا فرود اومد.

¿ کسی دنبال پول نیست.
میخوام باهات معامله کنم.. و باور کن این معامله واسه تو بیشتر سود داره تا من!

به مرد چاقی که کنارش بود نگاه کرد.. حس آشنایی داشت. احتمال میداد اون مرد رو تو بار دیده باشه!

• متوجه ی حرفت نمیش.. نمیشم چه مع..معامله ای!

¿ میدونم تو اون بار به این روز انداختنت، بعدشم مثل آشغال پرتت کردن بیرون! درسته؟

حالا سوال من اینه تو دوست داری انتقام بگیری؟ اگه دوست داشته باشی ما میتونیم کمکت کنیم.

با شنیدن این حرف ها بیشتر به دیوار تکیه داد و به فکر فرو رفت.

• چرا میخواید بهم ک... کمک کنید؟.. شماها کی هستید؟

¿ ما هم مثل تو دنبال حل مشکلمونیم.. مشکلمون شبیه همه... اما یه کوچولو متفاوته! مشکل ما اوه سهونه و مشکل تو پارک چانیوله!
اگه تو به من کمک کنی من هم اون پاپی رو برات جورش میکنم و بدون اینکه چانیول بتونه دردسری درست کنه پرتش میکنم تو بغلت.

حالا داشت به خاطر میاورد این مرد رو کجا دیده...
کسی که مقابلش نشسته بود و سعی داشت باهاش معامله کنه همون مردی بود که اون روز کای تو بار به جونش افتاد و تا جا داشت ازش خورد.
همون مرد چاقی که با زمزمه هاش کای رو وحشی کرده بود.

• نمیدونم شماها کی هستید و چی میخواید.. اما قبوله.. من میخوام از اون رئیس پارک عوضی و اون دوست لعنتیش انتقام بگیرم.

 ᗷᖇᝪᏦᗴᑎ ᕼᗴᗩᖇᎢ 💔Where stories live. Discover now