ليسا
با تموم سرعت شنا کردم و کمتر از یک دقیقه به ساحل رسیدم وقتی از آب بیرون اومدم سعی کردم رد بوی شکارچی ها رو بگیرم این قراره آسون باشه چون هنوزم بوشون رو از قایق یادمه.
بوشون رو یادم بود فورا بوشون رو دنبال کردم. ظاهرا تو جنگل ان. احتمال تو جنگل مخفی شدن.
با خودشون چه فکری کردن آخه؟ يه حمله غافلگیرانه از تو جنگل؟ حتی اگه بخوان صبر کنن تا وقتی همه بخوابن بازم تعدادشون کمه.
ناگهان یه صدای گوش خراش شنیدم که از داخل قلعه میومد یه صدای ريز و بلند مثل صدای سوت. خیلی صداش رو اعصاب بود ولی همه خون اشام هارو بیدار میکنه. صدای آلارم بود.
ریشخند زدم احتمالا مال وقتی بود که یکی از نگهبان ها قایق رو از فاصله دور دیده, قایق نسبتا بزرگی بود. که باعث شد دوباره فکر کنم که چی تو مغز ضعیف اون شکارچی ها میگذره که همچین نقشه ای ریختن.
نمیخواستم صبر کنم تا وقتی که یکی از نگهبان ها بفهمن اونا تو جنگل مخفی شدن , احتمالا مدت زیادی واسشون طول نمی کشه چون بوشون رو خیلی راحت میشه حس کرد ناسلامتی اونا سینگرن. از دور به قایق نگاه کردم تا شانس موفقیتم رو بسنجم.
به زور پنجاه نفر تو اون کشتی جا میشه . ولی شکارچی ها مهارت زیادی داشتن .
از یه طرف من قوی ترین خون اشام حال حاضرم غیر اینه؟ میتونم فقط با نزدیکشون بودن از قدرت هاشون استفاده کنم. خیلی راحت میتونم یه مشت انسان رو بگیرم, قطعا بیشتر از پنجاه تا رو . تصمیم گرفتم خودم کارشون رو یکسره کنم. محافظت از جزیره و آدمهای توش در نبود پادشاه ,پدرم , به عهده منه . میخواستم واسه دست انداختنمون مجازاتشون کنم مهم نیست چقدر نقشه کمین کردنشون ضعیفه.دو ثانیه طول کشید تا به جنگل برسم جلوی جنگل وایستادم. بوی خونشون باعث شد دندون های نیشم بیرون بیان و میدونم چشمهام از همیشه روشن تر بودن. خیلی نزدیک بودن و سینگر بودن حدود سی تا ولی سایرن نبودن. عطش خوردن خونشون داشت دیوونه ام میکرد. بوی سی تا سینگر از یه سایرن بدتره. هیچ شکی نیست که قراره بکشمشون و الان هیولای درونم کنترلمو بدست گرفته و من قراره ازش لذت ببرم.
ولی یه مشکلی وجود داشت به سختی پنج قدم تو جنگل برداشته بودم که صدای خنده ی بم و بلند و بطرز عجیبی ترسناک باعث شد درجا خشکم بزنه.
صدای خنده ی یه مرد بود ولی نمیتونستم ببینمش.
"ببین کی اینجاست." اون گفت و صداش حتی از خنده اش هم بم تر بود.
میتونستم لبخندشو وقتی حرف میزد حس کنم "هیچوقت فکر نمیکردم اینقدر تنها گیر آوردنت آسون باشه وگرنه این همه شکارچی با خودم نمیاوردم اگه میدونستم تو با پای خودت میای پیشم." اه کشید. "و فکر میکردم قراره با کشتن بیشتر افرادت, نه همه شون, بهم خوش بگذره تا به قلعه باارزشت برسم و تو رو بگیرم . میس ترو بلاد. الحق که ضد حالی."
![](https://img.wattpad.com/cover/189402395-288-k89819.jpg)
YOU ARE READING
Fatal Attraction | Jenlisa version
Vampireجنى كيم فكر ميكرد هرچيزى كه از زندگى ميخواست رو داره؛ شهرت، دوستاى عالى، و يه دوست پسره دوست داشتنى كه واسه قيافش ميشه غش رفت. ولى چى ميشه اگه از يه كلاب گروگان گرفته بشه و بيدار بشه و يه دختر فوق العاده خوش قيافه كه اسمش ليساست رو ببينه، دخترى كه ن...