11

518 49 7
                                    

جنى

رو پشت بم بم پریدم و اون منو کول کرد و شروع به حرکت کرد. باد مثل شلاق به صورتم میخورد. بعدش یهو جلوی یه جنگل بزرگ وایستادیم.
به آرومی منو پایین گذاشت و در عین حال شونه هامو نگهداشت تا نیفتم همه جا داشت دور سرم می چرخید صبر کردم تا سرگیجه ام از بین بره.

"میتونی راه بری؟" بم بم پرسید ,سرمو تکون دادم.

منو گذاشت پایین و کمرمو محکم گرفت و در گوشم آروم گفت :"یادت نره باید جوری وانمود کنی انگار گروگانمى."

"یعنی میگی جیغ بزنم؟" منم مث خودش آروم گفتم.

"نه لازم نیست فقط جوری رفتار کن انگار ترسیدی."

تا جایی که تونستم قیافه گروگان هارو به خودم گرفتم ولی لازم نبود وانمود کنم که ترسیدم چون واقعیتش ترسیده بودم.

منو به خودش نزدیکتر کرد و به سمت جنگل راه افتادیم, اما یه چیزی باعث شد جلوتر نره یا بهتره بگم یه کسی, چون واسه یه ثانیه مثل این بود که اون به یه چیزی برخورد کرده باشه ک باعث شد منو همراه خودش ده قدم به عقب برگردونه.

با یه صدای بلند دوتامون رو زمین افتادیم.

بم بم کمرمو ول کرد و و با یه لحن ترسیده گفت "این دیگه چه کوفتی بود؟"

نفسشو از بینیش بیرون داد و چشمهاش تبدیل به سبز تیره شدن.

سریع شروع به حرف زدن کرد. "اون یه سینگره. میتونم بوش رو حس کنم . احتمالا قدرتش نامرئی شدنه ولی من میتونم بگیرمش پس تاجایی که میتونی ازم فاصله بگیر و همونجا بمون." داشت به چیزی یا کسی که مستقیما جلوش بود نگاه میکرد اما میدونستم طرف صحبتش منم پس کاری که ازم خواسته بود رو انجام دادم.

دیدم که بلند شد و هنوزم داشت به شخص نامرئی روبروش نگاه میکرد.

دندوناشو محکم بهم فشار داد و گفت "من میتونم بوت رو حس کنم آدم احمق, شک ندارم تو هم میتونی . پس مرد باش و خودتو نشون بده ,ترسوی عوضی."

موقع عصبانیت بنظر میاد صداش یه کمی لهجه بریتیش داره ولی الان به سختی میشه گفت چون همه حواسم رو اون شخص و هرچی که بم بم داشت بهش نگاه میکرد بود. به حالت قوز کرده در اومد ,جوری که انگار الانه که به سمتش حمله ور شه ولی دوباره چند قدم به عقب رفت. انگار یه نفر به ضربه به سینه اش وارد کرده باشه. اینبار چیزی که بهش ضربه زد رو دیدم. مثل توپ شفافی از انرژی بود.

بنظر ضربه سختی بود ولی بم بم با یه حرکت از جاش بلند شد انگار اصلا حسش نکرده و به سرعت به سمتش رفت. واضح نمی دیدم مثل مه بود. ولی صدای برخوردش با به نفر رو شنیدم. و فهمیدم اون رقیب نامرئی ش رو زده.

اتفاقای بعدی عجیب ترین چیزایی بودن که تو کل زندگیم دیدم, بم بم داشت با اون رقیب نامرئی ش می جنگید. صدای برخورد ضربه های بم بم به اون و دسته ای از امواج پرانرژی که هرلحظه به طرف بم بم پرتاب میشد بهم فهموند رقیبش واقعیه.

Fatal Attraction | Jenlisa version Onde histórias criam vida. Descubra agora