"اوه,میشه حرف زدن در مورد سکس رو تموم کنی!""میدونی زیگموند فروید, پدر علم روان شناسی, میگه که ما انسان ها طبیعتا باییم( دوجنسگراییم) و این جامعه هست که ما رو به سمت یه نوع جنس مشخص هل میده . خب این درسته. وقتی یه خون اشامی بیشتر با روح و روانت ارتباط برقرار میکنی. خود روح ها بای ان شایدم پنسکشوال (همه جنس گرا) چون جنسیت ندارند ."
"منظورت روح و روانه یا روح مرده ها؟"
"هردوش"
"تو چطور..." تازه میخواستم بگم. "میدونی" که حرفم و قطع کرد .
"من مرده ها رو میبینم"
نفسم بند اومد " اوه گاد! پس تواناییت اینه؟"
"نه , همه خون اشام ها به مرور یاد میگیرن که مرده هارو ببینن و با بعد روحیشون ارتباط برقرار کنن"
"اوک من تسلیمم!خودت بگو تواناییت چیه؟"
"من یک امپاتیکم."
"حالا اینی ک گفتی یعنی چی؟"
"من قدرت های بقیه رو جذب میکنم ,حتی میتونم بگم تواناییه یه سایرن چیه قبل از اینکه تبدیل به خون اشام بشه"
"این عالیه. پس تو میدونی قدرت من چیه؟"
به هیجان زدگیم خندید و گفت:" برای امروز کافیه"
"عاوو. یالا بهم بگو, لطفااا" با لبای آویزون گفتم اونم در جواب لب پایینمو بوسید.
"باید لباساتو عوض کنی و دوش بگیری."
چشامو براش چرخوندم." یعنی میگی من بو میدم؟"
نیشخند زد. " نه اصلا ,در واقع بوی خوردنی میدی." جوری که انگار خوشش اومده باشه گفت.
با یه لبخند کج نگام کرد و لباشو لیس زد باعث شد پشتم بلرزه." اینکارو نکن."
خندید و گفت. " بیا بریم دیگه , میبرمت اتاق خودم تا بتونی دوش بگیری."
"بقیه خون اشاما اون بیرون نیستن؟"
"ما تو بخش های جداگانه هستیم برای کسایی مثل شم."
"منظورت گروگان هاست؟"
"نه سینگرها و سایرن ها."
"خیلی خب" به سمت در رفتم. " اتاق خودت چی اونم تو یه بخش جداست؟"
"اره اتاق های سلطنتی جدان , زود باش دیگه"
"چیه سلطنتی؟"
أنت تقرأ
Fatal Attraction | Jenlisa version
مصاص دماءجنى كيم فكر ميكرد هرچيزى كه از زندگى ميخواست رو داره؛ شهرت، دوستاى عالى، و يه دوست پسره دوست داشتنى كه واسه قيافش ميشه غش رفت. ولى چى ميشه اگه از يه كلاب گروگان گرفته بشه و بيدار بشه و يه دختر فوق العاده خوش قيافه كه اسمش ليساست رو ببينه، دخترى كه ن...