" MAGGIEصداي اروم موزيك گوشش رو نوازش ميكرد و باعث ميشد هيجاني كه مدت ها پيش درونش لونه كرده بود رو تحريك كنه لبخندي زد و به باديگارد دم در زل زد
-سلام عزيزم
+رمز
-منكه سلام كردم نه؟
مرد نگاهي به سر تا پاي دختر انداخت و در رو باز كرد
+فقط مواظب باش همه داراييت رو نبازي كوچولو
مگي پوزخندي زد
-اين شيطان نيست كه بايد مواظب انسان ها باشه انسان ها بايد مواظب باشن تا شيطان هوس نكنه روحشون رو بدزده !
كت مخملش رو روي شونه هاش مرتب كرد و موهاش رو پشت گوشش داد و وارد سالن بزرگ شد سالن بشدت شلوغ بود و مردم عين مورچه ها هر كدوم به سمت مكان مورد نظر خودشون ميرفتن..پشت ميز هاي كارت... روي صندلي هاي بار كوچيك..پشت ماشين هاي رولت و دستگاهايي كه بيشترشون يا مال اروپا بودن يا امريكا ...هيجان و ريسك دو كلمه اي بود كه تمام جمعيت داخل سالن باهاش اشنا بودن ..دو كلمه كه بيش تر از هر مواد مخدري باعث وابستگي و لذت ميشد كه حاضر بودي براي حس كردنش كل زندگيت رو وسط بذاري ..و حالا مگي اينجا بود..جايي كه بهش تعلق داشت
نيم تنه ي سياه رنگش و دامن كوتاه قرمزش باعث ميشد شبيه يك بد گرل به تمام معنا بشه با دقت از ميان جمعيت رد شد و همينطور كه جام شرابي رو از روي سيني خدمتكار دست و پاچلفتي برميداشت به سمت پله ها رفت و در بزرگ قرمز رنگ باز كرد
اين در ..براي همه يك معنا داشت ..قدرت! تنها كسايي ميتونستن اين در رو پشت سر بذارم كه يا حمايت مالي بزرگي پشتشون باشه يا واقعا قمارباز خوبي باشن كه بتونن سر يك ميز با بقيه بشينن و قمار كنن. با ديدن مرد ٥٠ ساله اي كه روي صندلي نشسته بود و افرادش دورش رو دوره گرفته بودن پوزخندي زد و كتش رو دراورد
-سلام اقاي سالمن
+اوه ببين كي اومده مگي كوچولو...خيلي وقته كه نيستي دختر!
-درسته ..داشتم با پولام يكم كيف ميكردم
دوباره موهاش رو با لوندی پشت گوشش فرستاد .
- امیدوارم توی این مدت که نبودم خودت رو به اندازه کافی برای باختن اماده کرده باشی !!
پیرمرد پوزخندی زد و کارت های توی دستش رو جا به جا کرد
+ اوووه...میدونی مشکل تو چیه ؟؟ خیلی مغروری !!
مگی پا رو پا انداخت و اجازه داد پاهای سفیدش هدف نگاه کثیف اون مرد قرار بگیره و به نوعی حواسش رو پرت کنه .
- مغرورم ؟؟ اوم شاید ! مگه همین نبود ؟؟ .....
دستش رو نمادین روی لب سرخ شده پایینش کشید .
- اینکه یک قمار باز حرفه ای باشی باید " مغرور " باشی ؟!
مرد نگاهش رو از تصویر فریبنده جلوش گرفت
+ شاید ؟ ....ولی حس میکنم تو زیادی توش غرق شدی !!
مگی با خونسردی دسته کارت رو برداشت و بر زد
- اینش دیگه به خودم مربوطه اقای سالمن !!
__________________“ ZAYN
..موهای رنگ شده بلوندش رو بالا مرتب کرد . کت چرمش رو مرتب کرد . با چهره خونسردی هندزفری هاش رو در اورد . در حالی که دست هاش رو توی جیبش فرو برده بود ، سمت در رفت و به بادیگارد نگاه کرد . بادیگارد هیکلی اخمی بهش کرد
- غریبه راه نمیدیم جوجه !!
سرش رو پایین انداخت و پوزخند خطرناکی زد .این بادیگارد ، افراد توی اون سالن ، کسایی که قرار بود باهاشون بازی کنه ، هیچ کدوم نمیدونستن قراره چه شیطانی اون ها توی تله کارت هاش بکشونه !!
- یعنی در این حد احمق به نظر میرسم که حتی ازم رمز هم نپرسیدی هوم ؟؟
همیشه همین بود . بادیگارد های جدید رو با کلماتش بازی میداد !!
بادیگارد نفسش رو با حرص بیرون داد . اگه از رمز خبر داشت میتونست خطرناک باشه !!
- رمز ؟
پوزخندی گوشه لب هاش نشست با خونسردی به چشم های نگهبان نگاه کرد
+ سلام !!
بادیگارد ابرویی بالا انداخت .
- بهت گفتم اسم رمز رو بگی نه سلام !!
+ خب....سلام !! جواب سلام رو باید داد گنده بک
بادیگارد بالاخره دهن کجی کرد و در رو براش باز کرد . با پوزخندی تعظیم نصفه نیمه ای کرد و وارد شد . درست مثل اولین بار قلبش از جمعیت شلوغ داخل و موزیکی که به زور شنیده میشد به وجد اومد .
دستی بین موهای بلوندش کشید و وارد شد . نگاه ها رو احساس میکرد .
ازشون لذت میبرد !!
نه ، شایدم ازشون تغذیه میکرد . نگاه هایی که بعضی هاشون تهدید امیز بهش خیره بود و برخی با تحسین !!
باعث میشد انرژی بیشتری برای برد بگیره .
از پله ها بالا رفت و میزی رو دنبال کرد .خودش بود . دختری با موهای کوتاه مشکی رنگ که نیمه تنه ای مشکی تنش بود .
مگی هوف کلافه ای کشید . از بدقولی و تاخیر افتادن توی کار هاش متنفر بود و رقیب امشبش از همین الان با دیر کردنش روی مخش رفته بود . با شنیدن قدم هایی توی دلش
" امیدوارم خودش باشع وگرنه گورش رو با دست های خودم میکنم "
و با وارد شدن پسری با موهای بلوند و پوزخندی رو اعصاب روی لب هاش بیشتر توی دلش فحش بارونش نکرد . پسر روی مبل کنار پیرمرد نشست .
حالا هر چهار نفر جمع بودند تا بازی ریسکی رو شروع کنند ! و طبق معمول ! مگی هیچ استرسی نداشت .ریلکس لم داده بود و پاهای سفیدش رو با خونسردی به نمایش میذاشت . یک دفعه به جلو خم شد و خطاب به پسر بلوند گفت
- هوی...الان که اونجا نشستی....احتمالا ..فکر نمیکنی که میتونیی از من ببری نه ؟!
پسر سرش رو بالا برد . لعنت !! صدای دورگه و لهجه خاصش توی گوشش پیچید
- این یک قماره دختر کوچولو !! یا من برنده میشم یا تو .....مگر اینکه از قبل نتایج رو بدونی !!
مگی اخمی کرد . باخت براش خیلی وقت بود بی معنا شده بود !!
+ متاسفم ولی امشب قرار نیست تو برنده شی " پسر کوچولو " !!
پسر هم متقابلا خم شد جلو و مقداری از ویسکی اش رو نوشید
- ارزو کن ...دویل کوچولو !!
______________________خب پارت اول اپ شد سوییتیز ♡
امیدوارم حمایتش کنید :))
و اینکه اگه استقبال زیاد باشه دیگه کون گشادمو جمع میکنم منظم میزارم :')
بوص به لپاتون 🌬
YOU ARE READING
" 𝑽𝒆𝒏𝒕𝒖𝒓𝒐𝒖𝒔 " | Zayn Malik |
Fanfictionاونقدر غرق قمار و شرط بندی بودم ، که بدون اینکه حواسم باشه زندگی ام به " زین مالیک " یکی از قوی ترین قمارباز ها باختم ! و من شدم برده دست های اون !🔞 Cover by @infectedfantasy