"𝑭𝒐𝒓 𝒂 𝒍𝒊𝒕𝒕𝒍𝒆 𝒅𝒆𝒗𝒊𝒍

332 37 7
                                    


...با شنیدن صدای خفه نشدنی زنگ موبایلش دستش رو روی پا تختی لوکسش کشید و اون جسم کوچیک و مزاحم رو بالا اورد . ولی برخلاف انتظارش صدا از اون موبایل همیشگی اش نبود و انگار تماس از سیمکارت دیگش بود .
همین باعث شد خوابش رو کنار بزنه و موبایل دیگش رو برداره .‌ با تردید تماس رو وصل کرد
+ بله ؟!
- مگ...تو ...الان تو کجایی ؟؟
مگی خودش رو روی تخت جا به جا کرد .‌این صدای ترسیده ماریا زیاد جدید نبود ولی هربار نگرانش میکرد .
+ توکیو .‌ اتفاقی افتاده ؟!
- اره...یعنی...اوه خدایا میشه ....فقط خودتو برسونی ؟؟
از روی تخت پایین اومد .‌ موهای مشکی اش رو پشت گوشش هل داد و در حالی که بخاطر نداشتن لنزهاش درست نمیدید ، برای خودش یکم اب توی پارچ ها ریخت .
+ اول بگو چیشده ماری . دفعه قبل فقط بخاطر یک سوسک لعنتی توی اتاقت منو سکته دا...
- گردنبندم...دزدیده شده .‌
برای لحظه ای حس کرد پارچ اب توی دستش شل شد
+ دزد ؟ ....گردنبندت ؟؟
- اره...
+ اوکی میام .
قطع کرد و موبایل رو پرت کرد روی تخت. لعنتی....حس نمیکرد عادی باشه . ماریا توی شیکاگو به لطف مگی یک زندگی فوق العاده و لوکس داشت و یک دزدی از اون خونه بزرگ زیاد عجیب نبود !! ولی اون گردنبند لعنتی....
دزدیده شدن از بین اون همه وسایل قیمتی عجیب بود .‌ موبایل دیگه رو برداشت و به هری زنگ زد . بعد از چند بوق صدای گرفته هری توی گوشش پیچید
- هوم ؟
+ نزدیک بلیط هواپیما رو به شیکاگو برام جور کن .
- چ..چی ؟؟ سر صبح ؟
+ زود باش .
قطع کرد و موبایل رو دوباره پرت کرد روی مبل .‌چمدونش رو برداشت و با اخم هایی که توی هم فرو رفته بود وسایل روی زمین رو برمیداشت و توی چمدون جا میداد .
بعد از یک ساعت روی تخت نشست و موبایل رو برداشت و به هری زنگ زد
+ جور شد ؟؟
- اره...امشب . در واقع نیمه شب
+ زودتر نداشت ؟
- چت شده مگی ؟!
+ یک اتفاقی افتاده . باید زودتر برگردم .‌بعدا بهت زنگ میزنم خداحافظ
قطع کرد .‌ انگشت هاش رو بین موهاش فرو برد و خودش رو روی تخت پرت کرد
+ اون اتفاق.....به من ربطی نداره....اره...فقط یک تصادفه !
خودش رو با این جملات اروم کرد و دستش رو روی پیشونی اش گذاشت . هرچند سعی کرده بود تمام تلاشش رو برای تنها خانواده ای که براش مونده انجام بده اما هنوزم حسی مزاحم از توی سرش داد میزد که نه هیچوقت میتونه یک خواهر خوب باشه و نه حتی یک دوست خوب !
شاید فقط یک غریبه اشنا که حمایت مالی اش میکرد !!
_____________________

" Zayn

...در حالی که به کنده کاری پشت یاقوت نگاه میکرد دود سیگارش رو از بینی اش بیرون داد. در زده شد و بدون اینکه جوابی گرفته بشه باز شد
- اقای مالیک...داره برمیگرده
همچنان به رگه های جذاب اون یاقوت کبود خیره شد .‌زنجیرش رو بین دست هاش چرخوند .
+ چرا همچین چیز مهمی رو توی صفحه اخر قرار دادی ریچارد ! هوم ؟!
با پوزخندی سمتش برگشت
- نمیدونستم...یعنی گفتید روابطش مهم نیست
+ مهم " هست " ولی نقطه ضعف هاش مهم تره !! و روابطی که نقطع ضعفش محسوب میشن حتی مهم تر هم هستن .
پوزخند گوشه لبش خشکید
+ برو برام پاتوق های اصلی اش و بازی هایی که توش ماهره رو پیدا کن !!
جلوی اینه ایستاد و به چشم های تاریک خودش نگاه کرد .
+ هرچقدر هم ماهر باشی....منو نمیتونی ببازونی بیبی گرل !!
___________________

" Maggie

‌..نیمه های روز بود که با سرعت دیوانه واری با پورشه مشکی رنگش رو به روی خونه ماریا ترمز کرد .‌ جوری که صدای جیغ ترمز ماریا رو خبردار کنه .
پیاده شد و با قدم های بلند از دری که طبق انتظارش قبلش باز شده بود رد شد .
ماریا دقیقا برخلاف خودش بود ! تیشرت سفید ساده سفید رنگی تنش بود و شلوار جین یخی زاپ داری پاش بود ‌. موهای مشکی بلندش هم اطراف گردنش پخش بود تنها ارایش صورتش هم رژ صورتی رنگی بود
- سلام...مگ !!
سرش رو پایین انداخت و ناخوداگاه دستش سمت جای خالی گردنبندش رفت .‌ مگی هیچوقت بهش اجازه نداده بود از یک مدت به بعد بغلش کنه و داشت میمرد تا دلیل لعنتی اش رو بدونه !!
+ نمیخوای راهنمایی ام کنی بیبی ؟؟
با چهره شرش گفت . همراهش وارد خونه شد. ماریا در حالی که به جنب و جوش مگی اطراف خونه نگاه میکرد خیلی اروم لب زد
- اون ...بیهوشم کرد !
مگی برای لحظه ای دست از گشتن برداشت و برگشت سمتش
+ این یعنی...دیدی اش ؟؟
نگاه شکاکی انداخت . ماری اهی کشید
- هه...نه...البته که نه !! ..یعنی ...حتی اسمش رو نمیشه....گذاشت...دیدن...
هول خندید و دسته ای از موهاش رو پشت گوشش فرستاد . مگی با کجخندی نزدیکش شد
+ پس ترسیدی ! بهم اعتماد نداری ؟
ماریا از لحن مگی سرش رو پایین انداخت و چنگی به بازوش زد
- فقط سایه اش بود....چشم هاش هم دیدم .‌...ترسناک بود ‌‌...
مگی با تردید نگاهش کرد . میخواست دستش رو بالا ببره و بین موهای خواهرش بکشه ولی پشیمون شد .‌ بجاش با لحن جدی گفت
+ حالا اشکال نداره . سعی میکنم برات پیداش کنم ....ولی عادت کن به این قضایا ! این خونه با وجود تمام محافظت هایی که میشع بازم بزرگه و چشم خیلی از دزد ها بهشه...
چشمکی زد .
- و توهم یک دختر ۱۵ ساله مثل قبل نیستی ماریا !! شجاع باش .
قبل از اینکه بیرون بره چشمش به کارتی خورد ‌.برگشت و به چهره گیج ماریا نگاه کرد
+ تو کارت بازی میکنی ؟!
- کا...کارت بازی ؟؟ البته که نه !!
با اخم کارت رو از روی گوشه دیوار چنگ زد . کارت جوکر بود اما پشتش به طرز عجیبی قرمز ساده بود و پشتش امضا شده بود . و با دستخط عجیبی پایین امضا چیزی نوشته شده بود !
" For a Little Devil ! "
- Z
_____________________
طبق قولم ♡

" 𝑽𝒆𝒏𝒕𝒖𝒓𝒐𝒖𝒔 " | Zayn Malik |Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin