..دویل کوچولو ؟! اشنا بود ..
ولی در اون لحظه تنها چیزی که توی وجودش بود " عصبانیت غیر قابل کنترل " بود که توی تک به تک رگ های بدنش داشت جریان پیدا میکرد .
خودش رو با تمام زوری که داشت عقب کشید و زین هم با همون پوزخند و چشم های خونسرد اجازه داد از بین حصار دست هاش فرار کنه .
+ احمق !!
ابرویی بالا انداخت . دست هاش رو توی جیبش فرو برد . بی توجه به لیام که داشت از پشت بهش هشدار میداد فقط با یک لبخند حرصی به خیره شدنش ادامه داد . عاشق اون شعله ای بود که الان داشت توی چشم های مگی میدید .
این بار انگشت اتهام مگی روی سینه اش کوبونده شد
+ دیگه به خودت جرئتت نده دوباره منو نزدیک خودت کنی !!
دوباره اون صدای خنده حرصی
- اها....پس از فاصله معذب شدی اره ؟؟ اخی....
+ البته که نه !! معذب ؟؟ مزخرف نگو جوجه فوکولی !!
میتونست داغ شدن بدنش رو از فرط عصبانیت حس کنه . یقه بلیز گشاد زین رو گرفت و دوباره سمت خودش کشید . دوباره فاصله رو کم کرد و غرید
+ فقط دیگه جرئت نکن من رو انقدر به خودت نزدیک کنی !! و ....
یقه اش رو ول کرد و عقب رفت .
+ امیدوارم دیگه هیچوقت جلوی من پیدات نشه .
زین ولی کوچیک ترین تغییری توی حالت چهره اش به وجود نیامد . انگار اون خشم مگی ، چهره اتیشی اش ، حرکات تندش براش مهم نبود . حتی جوابی هم نداد !!
انگار تنها هدفش این بود که اجازه بده اون دختر هرچقدر میخواد داد و بیداد کنه و اعصابش رو از قبل هم بیشتر بهم بریزه !
- متاسفم...ولی باید امیدتو ناامید کنم !! چون قراره هر شب و هر شب منو اینجا ببینی !! و احتمالا....یک روزی به عنوان رقیبت .
نگاهش سرد شد و بعد برگشت و رفت . مگی همونجا جلوی در خروجی ایستاد . تکخند عصبی زد و بعد در حالی که پاشنه های بلند کفشش روی زمین کوبونده میشد سمت هری رفت
+ بریم .
هری نگاهی به چشم های مگی که هنوزم داشت ازش اتیش میبارید نگاه کرد
- یکی موفق نشده ؟؟
+ خفه شو . فقط بریم .
و بعد با همون قدم های بلند جلوتر ازش حرکت کرد . سعی کرد کلید رو از دست هری چنگ بزنه
+ من میرونم
- نه . تو نه ...امشب حداقل اصلا!!
و کلید رو بالاتر برد و اجازه نداد دست های فرز مگی اون رو از بین دست هاش بقاپه
+ با اعصاب من بازی نکن استایلز .اون کوفتی رو بده به من .
- کی با اعصاب خرد پشت فرمون نشسته که تو دومی اش باشی ؟؟
+ دقیقا !! پس تا اون کلید رو در حالی که دارم با " اعصاب خرد " میکشمت ازت نگرفتم خودت ادم باش و بهم بدش !!
هری اخم کرد . از یک جایی به بعد مراقبت از اون دختره لجباز یکی از پارت های مهم زندگی اش محسوب میشد و نمیتونست ازش بگذره
- بهم قول دادی مگی ! گفتی در این مورد...
+ و بعدشم گفتم بدم میاد رو اعصابم بری . خودت خواستی !!
ضربه نه چندان محکم ولی حواس پرت کنی به پای هری زد و فورا کلید رو روی هوا چنگ زد . با قدم های بلند در حالی که کت بلندش حالا از روی شونه اش سر خورده بود ازش دور شد و از بین جمعیت رد شد .
هری هوفی کشید و دستی بین موهای مرتبش برد . لجبازی مگی بزرگ ترین نقطه منفی اش بود و باعث میشد هیچکی نتونه با مگی کنار بیاد .
کت خودشم برداشت و از کازینو خارج شد . با خودش هزاران بار گفته بود مگی به یک نفر نیاز داره که مقابلش محکم بایسته و جلوی خودسری بیش از حدش رو بگیره !! و همونقدر هم خوب میدونست خودش کسی نیس که این کاره باشه !!
______________________
YOU ARE READING
" 𝑽𝒆𝒏𝒕𝒖𝒓𝒐𝒖𝒔 " | Zayn Malik |
Fanfictionاونقدر غرق قمار و شرط بندی بودم ، که بدون اینکه حواسم باشه زندگی ام به " زین مالیک " یکی از قوی ترین قمارباز ها باختم ! و من شدم برده دست های اون !🔞 Cover by @infectedfantasy