..مگی چند لحظه به چشم های هری که داشت چارت برد وباخت ها رو دور میکرد نگاه کرد و بعد با تکخندی نگاهش رو گرفت
+ شوخی ؟! مگه نمیگی تازه وارده ؟!
- چرا . و دارم میگم به عنوان تازه وارد واقعا کارش خوبه !!
+ خفه شو .
عصبی نگاهش رو گرفت . ویسکی اش رو یک نفس تموم کرد .
+ دلم ...یک چیز هیجان انگیز میخواد !.....اوووم ...
- مگی !! جدی میگم بیخیال امشب شو
هری با جدیت گفت و ایپد رو کنار گذاشت ولی هیچ اثری از جدیت و حرف گوش کنی توی چشم هاش دیده نمیشد
- مگی ؟....
+ من میرم برقصم عزیزم !!
و با لوندی از روی صندلی بلند شد . کت خز مشکی بلندش رو پشت صندلی انداخت. و حالا ، با اون دامن چسب و کوتاه و کفش های نقره ای براقش شبیه فردی بود که " قطعا " هیچ فکر خوبی توی ذهنش برات نداره !!
____________________“ Liam
...به بار تکیه داد و بی حوصله لیوان نوشیدنی اش رو زیر نظر گرفت . برای بار دهم برگشت و به زین ، که توی اون لباس اسپورت و موهای بلوند شده شبیه همیشه اش نبود نگاه کرد
- پسره احمق.....داره خودش رو خفه میکنه .
پا رو پا انداخت و نگاهش رو از دختر هایی که سعی میکردند توجهش رو جلب کنند بگیره . خب ، به عنوان تنها کسی که زین اعتماد کامل بهش داشت وظیفه داشت توی یک همچین مسیرهایی هم همراهش باشه
هرچند اون پسر سرتق هیچوقت خودش مستقیم ازش نخواسته بود و میخواست تمام راه زندگی اش رو با هوش زیاد و ثابت قدمی بره ولی لیام حداقل خوب میدونست همه چی تو این دوتا خلاصه نمیشه. در حال چرخوندن لیوان شامپاین توی دستش بود که دختری روی صندلی بلند کنارش نشست .
توجهی نکرد . بهرحال برای این کار ها اینجا نبود
+ سلام ؟!
لیام سرش رو برگردوند و به دختر نگاه کرد . خط چشم ضخیم گربه ای که دور چشم هاش کشیده شده بود و رژ قرمز رنگی که با دقت خاصی به لب های درشتش جلوه داده بود . با لبخند کوچیکی و صدای بی حسی جواب داد
- سلام
+ اووم...به نظر میاد برای یک همچین محیط و جایی که هستی زیادی بی حالی و البته....کم ظرفیت ؟
کجخندی زد و به شامپاین دست نخورده توی دست لیام اشاره کرد . لیام اهی کشید . تصمیم داشت تا وقتی کار اون مالیک احمق تموم شده فقط بی صدا این پشت بشینه و نهایتا بامتصدی بار گپ کوتاهی بزنه !!
- خودت برا چی اینجایی ؟
بحث رو پیچوند . مگی نگاهی به چهره پسر انداخت . میتونست بی حوصلگی و بی هدفی رو از توی اون چشم های شکلاتی بخونه
+ خب...به قول یکی ....برای هزینه خوش گذرونی اینجام .
- پول ؟!
مگی چهره متعجبی به خودش گرفت
+ اوه ...!! انگار توهم با اون هم عقیده ای !! زود حدس زدی !!
خنده ارومی کرد .
- وقتی خودت یک دوست اینجوری داشتع باشی قطعا خوب درک میکنی !
مگی نگاهش رو از ساعت گرون قیمت و مارک توی دست پسر گرفت .
- مخصوصا وقتی مجبور باشی بخاطرش سه ساعت معطل شی !
هوف عصبی کشید و مقدار زیادی از شامپاینش رو خورد در حالی که نگاه ریز بینانه مگی کاملا روی حرکاتش در گردش بود
+ اوه چه دوست با درکی !! حالا این دوستت....فقط برای سرگرمی اینجاست ؟
چرخید سمتش و پا روی پا انداخت . لیام جام خالی اش رو کنار گذاشت
- نه. در واقع ، اصلا اهل سرگرمی نیس .چطور ؟!
مگی بدنش رو صاف کرد . دوستش ، ادم خطرناکی بود !
+ دوستت...طبقه پایینه درسته ؟
- البته . از همین امشب شروع کرده . اونجا....
و به پسر مو بلوندی که هری درباره اش صحبت کرده بود اشاره کرد . کجخند مگی کم کم از بین رفت . ادم خطرناکی بود .
اینو هم حسش میگفت و هم منطقش ! ادمی که توی بازی ماهر باشه و فقط جهت سرگرمی بازی نکنه ، قطعا خطرناک بود
شاید باید به دوستش نزدیک تر میشد ؟ بهرحال اطلاعات گرفتن از بقیه چیزی بود که برای مگی فوق العاده اسون بود !!
..پس بهش نزدیک تر شد .
+ خب....این دوستت....منظورم اینه که قمار مگه سرگرمی نیست ؟!
- چرا ....نمیدونم یعنی. واقعا راجع بهش نه اطلاعی دارم و نه درباره اش کنجکاوم .
+ چه بد !! چون من عاشقشم ..اوم بهرحال...من مگی ام !
دستش رو جلو برد . لیام لبخند کوچیکی زد و دست های سرد مگی رو توی دستش فشرد .
- لیام .
+ میخوای یکم باهم حرف بزنیم....میدونی تنها بودن توی یک همچین مکانی واقعا عجیبه و هم من تنها و هم تو .
دستش رو زیر چونه اش زد و به چشم لیام نگاه کرد . میتونست از توی اون چشم های شکلاتی بخونه ، لیام ادم پیچیده ای نبود در عین حال ساده هم نبود . انگار توی پیچ و تاب های زندگی اش مسیر خودش رو گم کرده بود
- چیزی توی چشمام میبینید خانوم مگی ؟؟
+ اوه نه !! همینجوری .
لیام سری تکون داد. متوجه میشد که دختری که کنار نشسته و لبخند های شیطانی میزنه عادی نیس . از توی چشم های شرش میخوند که ادمی نباشه که علاقه به اینطور دوستی های سطحی و یکدفعه ای داشته باشه اما اجازه داد شیطان کوچولوی رو به روش ذهنش رو به بازی بگیره .
_________________“ Zayn
...با قدم های اروم از بین جمعیت رد شد و سعی کرد لیام رو پیدا کنه .
با دیدن لیام پشت میز باز و دختری که تازه هدفش قرار گرفته بود پوزخندی زد . نزدیک شد و رو به لیام گفت
- اوه سلام لیام....و....
سمت مگی برگشت و با پوزخند ترسناکی و چشم هایی که برق خطرناکی داشت ادامه داد
- دوست عزیزش ؟!....
#Venturous
@ZaynArea
_______________________نظر بدید لاولیز ^--^ 💕💞
منتظر نظراتتون هستم ^•^🌸💕
YOU ARE READING
" 𝑽𝒆𝒏𝒕𝒖𝒓𝒐𝒖𝒔 " | Zayn Malik |
Fanfictionاونقدر غرق قمار و شرط بندی بودم ، که بدون اینکه حواسم باشه زندگی ام به " زین مالیک " یکی از قوی ترین قمارباز ها باختم ! و من شدم برده دست های اون !🔞 Cover by @infectedfantasy