در زده شد . نگاه سردش رو بالا برد و در حالی که لیوان ویسکی داخل لیوان رو میچرخوند با لحن سردی گفت
+ بیا تو
مرد بیچاره ، این بار با برگه های کمتری وارد شد و تعظیم های بلند و پشت سر هم کرد .
- اقای مالیک بازم...بازم به خاطر ...اشتباهات دیروزم مت....
مقداری از ویسکی اش رو مزه مزه کرد و حرفش رو با سردی قطع کرد
• + خودت رو جمع کن .از کارمندهای ترسو و لرزون که فقط یاد گرفتند خم و راست شن بدم میاد .
دستش رو جلو منشی اش برد . مرد برگه ها رو توی دست های زین گذاشت
- بفرمایید اقای مالیک ! تمام تلاشم رو کردم .
صندلی اش رو چرخوند و پا رو پا انداخت و هومی کرد . نسبتا اطلاعات بدرد بخوری بودن . ولی مهم ترین نکته دقیقا توی اخرین صفحه پنهون شده بود . منشی اش اروم گفت
- میدونم گفتید لازم نیست درباره روابط....
با حرکت دست زین ساکت شد
+ هییش....
" ماریا لیندمن ! خواهر مخفی مگی لیندمن...."
" گردنبند یاقوت .."
" ترس "
این سه کلمه رو توی ذهنش هایلایت توی ذهنش هایلایت کرد و بقیه برگه ها رو مرتب توی کشوش جا داد
+ خوبه . میتونی بری !
مرد نفس حبس شده اش رو بیرون داد و از اون اتاق شکنجه خارج شد . و زین ....
پوزخندی گوشه لب های خوش فرمش جا گرفت . به عکس دختر مو مشکی که وسط تابلو قرار گرفته بود رو نگاه کرد . کشوش رو بیرون کشید و در حالی که پاهاش رو روی هم میگردوند و لیوام ویسکی رو توی دستش ، دارت رو پرتاب کرد و با نشونه گیری دقیق ، زیر گوشش مگی ، پرتاب کرد
- در این حد....بهت نزدیکم !!
_________________________“ Maggie
...ساعت سه صبح وارد سوییت لوکس و بزرگش شد . برای هری مسیج گذاشت
" الان توی سوییتم اگه تا الان از استرس سکته نکردی ! "
بعد موبایل رو خاموش کرد و روی میز گذاشت . نمیتونست انکار کنه که از هری بخاطر تمام این حواس جمعی هاش و نگرانی هاش ممنونه !
قطعا اگه هری همراهش نبود اونقدر با ریسک های زیاد و خطر های زیاد درگیر شده بود که الان دیگه نمیتونست با خیال راحت اینجا راه بره . با لبخند یا در واقع پوزخند شری که همیشع گوشه لبش بود خودش رو روی تخت بزرگ انداخت . خز قرمز رنگش رو پرت کرد سمت دیگه تخت . از توی سیف باکس ، موبایلی که داخلش سیمکارت محافظت شده ای داخلش بود رو در اورد . روی میز نشست و با تردید به تنها شماره ای که توی اون سیمکارت سیو شده بود نگاه کرد . انگشتش رو روی تماس فشرد و گوشی رو کنار گوشش قرار داد . صدای اشنایی که شبیه به صدای خودش بود توی گوشش پیچید
- مگی ؟؟
+ سلام بیبی !!
با لبخند کوچیکی گفت . صدای ذوق زده خواهر کوچیک ترش توی گوشش پیچید
- واقعا توو به من زنگ زدیی ؟؟
دستی توی موهای مشکی کوتاهش کشید
+ اوهوم . ببخشید سرم یکم شلوغ بود ماری....
اینو در حالی که از روی میز پایین میامد و سمت حمام میرفت گفت .
- چه کاری مثلا ؟؟ یا قماره یا وان نایت استند های مسخره ات دیگه !!
مگی شیر اب وان رو باز کرد . به ماریا توپید
+ تو زندگی ات رو بچسب ماریا....بهت گفته بودم قبلا هم . من ، سبک زندگی ام ، حتی نفس کشیدنم میتونه برات خطرناک باشه . پس خودتو درگیرش نکن .
نفس عمیقی کشید . تمام تلاشش رو کرده بود برای خواهرش بهترین امکانات رو فراهم کنه و تا جایی که میتونه اونو از زندگی ریسکی خودش دور کنه
- باشه...
+ کاری داشتی زنگ بزن .
قطع کرد و گوشی رو فعلا گوشع ای گذاشت خودش توی اب وان فرو رفت .
برای خودش لیوان شامپاینی ریخت . مهم نبود چقدر در روز خودش رو درگیر انواع قمار و خوش گذرونی کنه !
وقتی اخر شب میشد ، در حالی که توی وان سعی داشت ذهنش رو اروم کنه و به بدن پر تحرکش استراحت بده ، دو تا نقطه ضعف زندگی اش جلوی چشم هاش ظاهر میشدن .
و بخش ماریا حتی پررنگ تر هم بود !! اون دختر ، که شباهت زیادی به خودش داشت ، هر شب با جلوی چشم هاش ظاهر میشد و تمام گناهاش رو به چشمش میکشید .
اهی کشید و سرش رو زیر اب فرو بردم
خب....زندگی با خوش گذرونی بهرحال عیب های خودشم داشت !!
مقداری از شامپاینش رو توی دهنش مزه مزه کرد و به زانوهاش که از اب بیرون اومده بود نگاه کرد و نفسش رو بیرون داد
+ داره تکراری میشه !!....
پاهاش رو بیرون اورد و به دیوار تکیه داد
+ قمار ، برد ، خوش گذرونی، پول زیاد ، وان نایت استند.....داره تکراری میشه !
سرش رو کج کرد و بازم مقداری از شامپاینش رو نوشید . از باخت میترسید ولی چیزی رو لازم داشت که اونو به چالش بکشه !
یک چیزی شبیع یک باخت خطرناک !!
_______________________“ Unknown pov
...وارد خونه شد . خونه بزرگ و گرمی بود. با قدم های خونسردی سمت اتاق مورد نظرش رفت . اطراف رو نگاه کرد .
با نگاه تیزی اطراف رو از نظر گذروند . سرنگی رو توی دستش جا به جا کرد و به جسمی که زیر لحاف گم شده بود نزدیک شد . صدای ظریفی توی گوشش اکو شد
- اووم....
پس بیدار شده بود ! چقدر بدشانس !!
بهش نزدیک تر شد .از توی اینه ای که رو به روی تخت قرار داشت برق چشم هاش رو دید .پوزخندی زد و مطمئن شد اون پوزخند " ترسناک " رو میبینه .دختر نیم خیز شد و خواست جیغ بزنه ولی قبلش دست قوی جلوی دهنش رو پوشوندی و تیزی داخل رگش فرو رفت .
با پوزخندی به بسته شدن چشم هاش نگاه کرد
- اووه....فرشتع کوچولو !
موهای بلند و مشکی رنگ دختر رو از روی صورت و گردنش کنار زد .گردنبند " یاقوت " رو از دور گردنش باز کرد و بلند شد . کارت جوکری بیرون اورد و پشتش با دستخط عجیبش چیزی نوشت و روی میز گذاشت . برای اخرین بار لهجه خاصش رو به رخ اتاق ساکت کشید
- شب بخیر ...ماریا لیندمن !
و از اتاق خارج شد .
_____________________خب بعد سال ها اپ شد 😂🤦🏻♀️
عم ؛ میخوام اپ رو منظم کنم [ هر شنبه و چهار شنبه ]
فنفیک قبلا تو تل اپ شده و حالا دارم انتقالش میدم :)🌸
امیدوارم حمایتش کنید
بوص 💗
YOU ARE READING
" 𝑽𝒆𝒏𝒕𝒖𝒓𝒐𝒖𝒔 " | Zayn Malik |
Fanfictionاونقدر غرق قمار و شرط بندی بودم ، که بدون اینکه حواسم باشه زندگی ام به " زین مالیک " یکی از قوی ترین قمارباز ها باختم ! و من شدم برده دست های اون !🔞 Cover by @infectedfantasy