“ Maggie..با خونسردی پول رو جلو کشید . رو به مرد بازنده ای که جلوش نشسته بود پوزخند حرصی زد
+ عاا عزیزم ! من جای تو بودم قبل از بازی از اون پوزخند های مغرورانه و شعار های احمقانه نمیدادم تا الان ندونم از خجالت کجا اب شمم !!
هری دست به سینه طبق معمول روی دسته مبل نشسته بود . بیشتر مواقع توی قمار های مگی باید کنارش میموند تا دستی دستی کل زندگی اش رو نبازه !
میدونست ، مگی باهوش بود و حرفه ای بودنش توی قمار کاملا غیر قابل انکار بود با این حال هری برعکس خود مگی محافظه کار بود . اگر یک اشتباه میکرد ، یکم بدشانس بود خیلی راخت زندگی که برای خودش و حتی ماریا ساخته بود به فنا میرفت .
به قیافه شرش و پوزخندی که گوشه لبش بیشتر جون میگرفت نگاه کرد . اینا نشونه خوبی نبودن !
دوباره صدای مگی بی رحمانه توی جمعشون پیچید
+ میدونی از ادم هایی مثل تو....اره ...فکر کنم همین باشع !!
پول رو توی ساکش ریخت . به قیافه عصبانی مرد اهمیتی نشون نداد
+ متنفرم !! میدونی چرا ؟! چون داد های ادعا کردنشون از صدای بردن هاشون بلند تره !!
هری بلند شد و کیف رو از مگی گرفت . در واقع میدونست دلیل حرف های نیش دار مگی توی یک مسیر مستقیم برمیگرده به ماریا . خواست چیزی بگه اما مرد جواب مگی رو داد
- شانس اوردی جوجه !! فکر کردی هر روز خودت رو اینطوری درست کنی بیای پشت دستگاه ها بشینی و با ادما بازی کنی و تاس بندازی ، خیلی موفقی ؟؟
هری نگاه به ظاهر سردی به مگی انداخت . اصلا وضعیت خوبی نبود . ولی خنده هیستریک مگی اخرین چیزی بود که انتظار شنیدنش رو داشت . بین خنده هاش گفت
+ صبر کن صبر کن !!.....الان ...درست شنیدم ؟؟
لبخندش از بین رفت و چشم هاش سرد شد . برق خطرناکی زد
+ الان....تو مرتیکه بازندهه !! من رو نصییحت کردی ؟؟
مرد با پوزخند بهش خیره موند
+ بزار یچیزی رو بهت بگم.به تو هیچج ربطی نداره ! اگه هم فکر کردی اگه بیای با من ، چون یک دخترم سر پول گنده شرط بندی کنی حتماا برنده ای باید بگم ، ارهه من هر شب خودم رو درست میکنم میام با بقیع بازی میکنم و هر " غلطی " دلم بخواد میکنم تا به عوضی های لعنت شده ای مثل تو ثابت کنم ....
توی طول مدت توپیدنش به مرد قدم به قدم بهش نزدیک شده بود . به ارومی راه رفتن گربه و به خطرناکی خزیدن یک مار !!
انگشت هاش با جسارت ضربه محکمی به سینه مرد زد
+ ...تو و امثال تو !! در برابر من چیزی یک بازنده بدبخت نیستن !
با اخم نگاهش رو گرفت و سمت هری برگشت . میتونست زمزمه مرد رو از پشت سرش بشنوه
- یک روز توهم بازنده میشی....
نفس عمیقی کشید و اهمیت نداد . بازوی هری رو چنگ زد و از راه پله پایین رفت . سمت بار گوشه سالن رفت ، طبقه پایین جایی بود که دستگاه های رولت و انواع دیگه شرطبندی های کوچیک تر قرار داشت .
ویسکی که هری براش ریخته بود رو با حرص بالا کشید و لیوان رو روی میز کوبوند
+ عوضی !!
هری با خونسردی لیوان وودکاش رو توی دستش گردوند
- خودت هم خوب میدونی داره درست میگه . لازمه واقعا هر بار با شنیدن این حرف جبهه بگیری
مگی نگاهش رو سمت هری چرخوند
+ مستر استایلز !! یادتع برای چیی جبهه گرفتم ؟؟ برای اینکه داشت فکر میکرد چون یک دخترم میتونه من رو ببازونه....
- جدی ؟ قراره عمیق فکر کنیم ؟؟ پس بیا بگیم بخاطر این جبهه گرفتی که قبلش یکی با دزدیدن گردنبند خواهرت اعصابت رو بهم ریخته !!
مگی دهن باز کرد تا چیزی بگه . اما .....حرفی نداشت ! مگی لیندمن واقعا در این مواقع و در برابر جواب های منطقی هری استایلز جوابی نداشت . پس فقط خیلی اروم زمزمه کرد
+ سرت تو کار خودت باشه ادوارد .
- داری سعی میکنی فرار کنی مثلا ؟؟
+ لذت میبری از اینکه اعصاب خرد شده ام رو ببینی نه ؟؟ خوبه افرین واقعا !!
- دارم میگم ، اگه قراره کسی که این کارو کرده پیدا کنی پیدا کن !! اگرم برات مهم نیست این قیافه رو به خودت نگیر
+ دیینگ !! اشتباه کردی ! من فقط برام مهمه که اون کارت جوکر کوفتی بخاطر من اونجا افتاده بوده یا نه !! لازمه کل نگهبانای اونجا رو اخراج کنم یا نه !! دزد واقعا احمق بوده یا فقط میخواسته چمیدونم....من رو سمت خودش بکشونه !!
- بدبین !
+ هر کوفتی !!
نگاهش رو گرفت و سالن رو با نگاه تیزش از نظر گذروند . تقریبا همه افراد اون جا رو میشناخت . در واقع هر کسی نمیتونست وارد این کازینو بشه ! پس منطقی بود که افراد محدودی اونجا باشن !
...و خب...چیز دیگه ای هم که خوب میدونست این بود که بیشتر افرادی که پشت اون میزها نشسته بودند ازش متنفر بودند !
خب منطقی هم بود . هیچکس عاشق یک برنده بالاتر از خودش نمیشد بهرحال ....
کارت رو از توی جیبش کت گشادش بیرون کشید و نگاه دوباره ای به اون خط انداخت .
+ حس میکنم از عمد بدخط نوشته !!
- تو کارگاه نیستی مگ !
توجهی نکرد . درسته که کارگاه نبود اما به اندازه کافی باهوش بود تا یک چیزایی رو خوب بفهمه ! مثلا اینکع این خط " از عمد " بدخط و عجیب بود . لب زد
+ زی....
کارت رو بالا اورد و بهش خیره شد . شاید این بار دهمی بود که این کار رو میکرد و سعی میکرد از توی اون عکس لعنت شده کارت جوکر ، سرنخ یا همچین چیزی پیدا کنه .
اما اون فقط یک کارت جوکر عادی بود
+ استایلز....از چارت ها چه خبر
- تغییری نکردن . البته فکر کنم....
مگی در حالی که خیره به کارتش بود با دیدن فرد نا اشنایی سرش رو بالا برد که پسری با هزاران تتو و موهایی که مشخص بود روشون رنگ خورده دید
+ هی اون کیه...ندیدمش تا حالا !!
زین سرش رو بالا برد و نگاه کرد
- همونه...بازیکن جدیدی که گفتم
+ از کی وارد شده ؟!
- امشب
+ اسمش ؟!
- زین مالیک ! ظاهرا....بازیکن بدی هم نیست !!
__________________نظرتون ؛)؟❤
YOU ARE READING
" 𝑽𝒆𝒏𝒕𝒖𝒓𝒐𝒖𝒔 " | Zayn Malik |
Fanfictionاونقدر غرق قمار و شرط بندی بودم ، که بدون اینکه حواسم باشه زندگی ام به " زین مالیک " یکی از قوی ترین قمارباز ها باختم ! و من شدم برده دست های اون !🔞 Cover by @infectedfantasy