i love you

632 98 40
                                    

(یه عکسه دیگه از اِریا سایمون)

:"دوستت دارم..ببین کارا من‌ میتونم بگم تو اولین دختری هستی که-"

:"نه نه نه...افتضاح بود..افتضااح."

اِریا حرفه کریس رو قطع کرد و داد زد روش.

کریس وا رفت و نشست روی تخت.

:"اِریا..این اولین بارمه خب..سخته یکم."

اِریا کشه موی پایینه گیس هاشو سفت تر کردو گفت:"کریس ...منم دارم بهت میگم که با احساس تر بگو...یکم احساس."

کریس چشماشو چرخوند و گفت:"فاک بهت این اوجه احساسمه."

اِریا خواست به کریس فحش بده که دره اتاق زده شد.
مامانه کریس با اب پرتقالایی که توی سینیش داشت داخل اومد.

:"چطور پیش میره؟"

اِریا هوفی کشیدو گفت:"بدتره این نمیتونه باشه خاله..اون اب پرتقالو بده من از بس که حرص خوردم فشارم افتاد."

کریس اب پرتقال رو دسته اریا داد و دوباره برگه ی توی دستش رو نگاه کرد.

مامانش کنارش روی تخت نشستو گفت:"تو میتونی کریستین."

برگه و ازش گرفت و مچالش کرد.
که باعث شد اب پرتقال توی گلوی اریا بپره.
چون بابته اون چند خط کلی فکر کرده بود.
اما الان افتاد توی سطله اشغال.

:"اینارو ول کن دختر...با قلبت باهاش حرف بزن..تو فقط باید توی چشماش نگاه کنی...کافیه همین کارو کنی..چون متن هات پشته سره هم ردیف میشن."

اِریا چشمی چرخوند و گفت:"خاله مگه فیلم تخیلیه؟"

:"اره..عشق مثله فیلم تخیلی میمونه..همونقدر دست نیافتنی..همونقدر رویایی..همونقدر پر تکاپو و پر انرژیه..جوریه که با خودت میگی وای..من که اسیرش شدم."

کریس با دقت به حرفای مامانش گوش میداد.

مامانش دستشو روی قلبه کریس گذاشتو لب زد:"با اینجا باهاش حرف بزن."

اِریا خنده ی ریزی کردو گفت:"خاله..اونجا که دست گذاشتی یه جای دیگه هم میشه..حس میکنم اگه از اون طریق باهاش حرف بزنه سریع تر به جواب برسه."

کریس و مامانش هردو پوکر نگاش کردن که باعث شد خودبه خود خندشو بخوره.

مامانه کریس بلند شدو گفت:"موفق باشی."

و بعده زدنه یکی روی سره اِریا به شوخی از اتاق خارج شد.

کریس نفسشو رها کرد و روی تخت به پشت دراز کشید.

روبه اِریا کردو گفت:"توکه دیشب با سایکر سره قرار نرفتی؟"

اِریا دستاشو زیره بقلش زدو گفت:"چرا..رفتم."

کریس سریع نشستو گفت:"چیکار کردی؟؟؟؟"

اِریا چشماشو توی کاسه چرخوندو گفت:"تا خونه هم باهام اومد و مامانم هم ازش خوشش اومد."

:"مامانت‌ غل-"

اِریا،کریس رو روی تخت هل داد و روی شکمش نشست:"تو اول به فکره زندگیه عشقیه خودت باش..تام خیلی هم پسره خوبیه."

کریس هوفی کشید و گفت:"به نظرت میتونم به دستش بیارم؟"

:"چرا که نه؟تو جذابی."

کریس پوکر شد و اِریا به این فکر کرد که دوستش قابلیته خنگ شدن در اخرین درجه رو حتمن داره.

:"منظورم اینه که کی گفته پسرا فقط با چیزی که توی شلوارشونه تصمیم میگیرن؟دخترا هم اینجورین."

کریس اِریا رو از روی شکمش پایین انداخت و نشست:"خب...شاید درباره ی تو..چون استریتی و من حتی نمیدونم که کارا به دخترا گرایشی داره یا نه."

اِریا بشکنی زدو گفت:"واسه فهمیدن این فقط یه راه داریم."

کریس با کنجکاوی بهش نگاه کرد و اِریا شروع کرد به گفتن نقشش.
.
.

:"خب الکس...میری پیشش میشینی و چیزایی که بهت گفتمو بهش میگی فهمیدی؟"

پسری که اسمش الکس بود سر تکون داد و وارد حیاط دانشکده شد.

اِریا دستاشو زیره بقلش زدو گفت:"فقط نگاه کن."

و کریس با نگرانی به پسری که داشت به دختره مورد علاقش نزدیک میشد نگاه کرد‌.

:"میتونم اینجا بشینم؟"

کارا سرشو از کتاب رمانی که داشت میخوند بالا اورد و گفت:"البته."

پسر فاصله ی کمی رو واسه نشستن انتخاب کرد که باعث شد کارا یکم کنار تر بره.

:"چی میخونی؟"

:"اوه..رمان عاشقانه."

الکس از اون لبخندای دختر کشی که توی مدرسه معروف بود رو زد و واکنشی که گرفت باعث شد بخواد اِریا رو از وسط نصف کنه.

:"عام...یه چیزی لای دندوناتونه."

:"عه..هه ههه."

کارا لبخند مصنوعیی زد و کنار تر کشید.

:"فک کنم اون دخترا با شما کار داشته باشن."

کارا به یه گله دختری که با عشق به الکس نگاه میکردن اشاره کرد.

الکس سمتشون برگشت و بوسی براشون فرستاد که از دم همه ی دخترا ضعف کردن.

:"خب اره دیگه..من جذاب ترین پسره اینجام..حق دارن."

کارا چیزی زیره لب گفت که الکس نشنید.

:"ولی میدونی..من روی تو دست گذاشتم..میخوای دوست دخترم بشی؟"

و با انگشتاش موهای کارا رو پشته گوشش زد.
که باعث شد کریس بخواد بره دستاشو بشکنه اما اِریا جلوشو گرفت.

کارا از روی نیمکت بلند شدو گفت:"من..من چیزه..من‌خودم توی رابطم."

الکس تعجبه ساختگی ایی کردو گفت:"اون چه پسره خوش شانسیه؟"

کارا ابه دهنشو قورت دادو گفت:"باید..باید برم."

که همون موقع اِریا به افتخار خودش دست زد و روبه کریس گفت:"اینم از این..دیدی که بیبی گرلت استریت نیست..وگرنه باید به الکس پا میداد."

:"منظورش چی بود که گفت توی رابطم؟نکنه واقعا باشه من نمیدونم."

کریس با استرس گفت.

اریا چشم چرخوندو گفت:"نگران نباش حالا..حتمن گفته که پسره ی رو از خودش دور نگه داره."

کریس زیره لب زمزمه کرد:"امیدوارم."
++++++++++++++++++++++++++

𝑺𝑻𝑶𝑳𝑬 𝑴𝒀 𝑯𝑬𝑨𝑹𝑻Where stories live. Discover now