CODE 686

299 23 3
                                    

• Taemin

تا جایی که میتونستم قدمام رو سریع و بلند برمیداشتم.صدای آژیری که توی گوشم میپیچید باعث میشد هر لحظه بیشتر از قبل هیجان زده بشم.

تمام این پنج سال منتظر چنین روزی بودم و امروز بلاخره همون روزه.

به لابراتوار که رسیدم نفسی تازه کردم.لباس مخصوصم رو تنم کردم و جلوی دری که سد راه من و اون وجود داشت ایستادم.

کد امنیتی رو وارد کردم و بعد از تست صدا و چهره در با صدای تقی باز شد.

وقتی رفتم تو اولین چیزی که چشمم بهش خورد خودش بود.

کلاهکی که تمام این پنج سال توش حبس شده بود و شکونده بود و خودش رو از اون جهنم که با مایع های ازمایشی و سبز رنگ پر شده بود نجات داد.

یکی از دانشجوها که زودتر از همه رسیده بود اونو از کلاهکی که درش و شکونده بود بیرون اورده بود و با یه پارچه پیچیده بود.

اون درست مثل چیزی که تصورش میکردم فوق العاده بود.

میتونم بگم اون زیباترین نوزادی بود که من تا حالا دیده بودم.

رفتم سمتش و اون رو از دانشجو گرفتم.

لبخندی به نشونه ی تشکر به اون دانشجو زدم و دوباره نگاهم رو به نوزادی که توی دستم نگه داشته بودم دادم.

اون درست مثل بقیه ی نوزادا بود.اما خب اون از یه نظر متفاوت بود.ما هر چقدر که توی ازمایشامون قوی بوده باشیم توی یه موضوع ضعف داشتیم و اون این بود که ما نتونستیم گلبول قرمز که توی خون تمام انساناست رو به اندازه ی کافی تولید کنیم.

برای همین مجبور شدیم یه چیز دیگه رو جایگزین گلبولای قرمز کنیم.

خون همه ی ما قرمزه اما خون اون...

خون اون آبیه

CODE 686Where stories live. Discover now