میخوام بیشتر باهات آشنا شم (9)

1K 121 12
                                    

بک

بیدار شدم و بعد از مرتب کردن تختم به سمت تخت وونهو رفتم....

_هی وونهو بیدار شو

بالشو برداشتمو پرت کردم روش ..

_بیدارشووووووو.....

__هوفففف چیه بزار یه دو دقیقه بخوابم ...

_به درک ...همینطوری بخواب بزار کونت گشاد تر شه ...

و بعد در اتاقو طوری بهم کوبیدم که تا یه ماه نتونه بخوابه ....

به سمت کلاس رفتم و کولمو روی میز انداختمو به توضیحات استاد با اون صدای رواعصابش گوش

میدادم ....

که سنگینی نگاهیو حس کردم.....

چانیول بود .....

وقتی بهش نگاه کردم بهم لبخند زد که با لبخند جوابشو دادم.....

________________________________________________________

چان

توی کلاس نشسته بودم و تقریبا داشت خوابم میبرد که متوجه ورود کسی شدم و تمام حس خسته بودن
و خواب آلودگیم از بین رفت....

بکهیون به سمت میزش رفت و کولشو تقریبا روی میز پرت کرد و سر جاش نشست....

همونطور که به صورت کیوت و دوست داشتنیش درحالیکه به استاد نگاه میکرد خیره شده بودم روشو

سمتم برگردوند که بهش لبخند زدم...

لبخند من باعث شد اون لبخند شیرین مستطیلیشو به من بزنه و

پنجاه تن قند تو دلم آب شه !!!!....

بعد از اتمام درس استاد از کلاس بیرون رفت و اون پسره ..

دوست بکو دیدم که به سمتش میرفت ....

بک و دوستش از کلاس بیرون رفتن و من هم تصمیم گرفتم که به کافه تریا برم....

کایو دیدم که پشت یکی از میز ها نشسته بود ....

رفتم و کنارش نشستم ....

__سلام.. چان برا امشب وقت داری؟

_ چطور؟....

__میخوایم با بچه ها امشب بریم یه جا .... پاتوق جدید پیدا کردیم....

_نه اصلا حوصله ندارم...

__اوکی ...هر جور مایلی ...

رومو برگردوندم که بکو با دوستش دیدم ....

__چان من دیگه باید برم ...

_اوکی برو گمشو ....

__آدم بیشعور تر از تو ندیدم...عوضی

به سمت بک رفتم..........

_سلام

__سلام

📚My imaginary face📚 [Chanbaek] Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz