فنجون قهوه ی تلخمو تو دستم میگیرم و کنار پنجره میشینم.صدای موزیک پس زمینه ای که تو اتاقم پخش میشه روحمو نوازش میکنه.سرمو به چارچوب پنجره تکیه میدم و به بخارهای فراری از فنجونم نگاه میکنم.
تمام روز خودمو مشغول کرده بودم که سمت این پنجره نیام اما حالا نزدیک غروبه و من خودمو دوباره اینجا پیدا میکنم.با فنجون قهوه ی همیشگی و موسیقی همیشگی.با نگاه چشم انتظار و قلب تپنده ی همیشگی...
صدای تیک تیک عقربه ی ثانیه شمار تو ذهنم اکو میشه.
یک دقیقه ی دیگه..سی ثانیه ی دیگه..ده ثانیه ی دیگه..
چرخش و توقف چرخ ها..خاموش شدن موتور ماشین..باز و بسته شدن در..صدای دینگ زنگ...یک ثانیه..دو ثانیه..سه ثانیه..
در ورودی باز میشه و من نگاه بیقرارمو از فنجون مشکی خسته کنندم بالا میارم.
چشمام به تصویر صورتت دوخته میشه که به قشنگ ترین لبخند دنیا میشکفه.چشمای شکلاتیت اونقدر براقن که از این فاصله هم حس میکنم دچار برق گرفتگی شدم.
سلام میکنی و خودتو پرت میکنی تو بغلش.میبینم که دستاشو دورکمر باریکت حلقه میکنه و دوباره اون حس آشنا تو دلم جوش میخوره..
من اما بازم بی توجه میشم و زل میزنم به لب هاش که روی موهات بوسه میکارن و فکر میکنم موهات حتما باید بوی توت فرنگی بده..سرتو از آغوشش بیرون میاری و خیره میشی تو چشماش.
بهشمیگی دلت براش تنگ شده بود..میگی بدون اون حوصلت سر رفته بود..لباتو آویزون میکنی و اون میخنده.لباتو بیشتر آویزون میکنی و اون طاقتش تموم میشه.
حق داره..حق داره خم بشه و محکم ترین بوسه رو رویلب های پف کرده و صورتیت بذاره.
میخواد ازت جدا بشه اما تو با کله شقی انگشتای کشیده و خاصتو تو موهای قهوه ایش فرو میکنی و دوباره لبهاتو رو لب هاش میذاری.نگاه میکنم و با خودم فکر میکنم لب هات باید شیرین باشن...وگرنه دلیلی نداره بوسیدنشون کار مورد علاقه ی اون باشه..نه؟شیرینن با طعم توت فرنگی..مثل بوی تنت..
بالاخره ازش جدا میشی و عاشق ترین لبخند زمین رو تو صورتش میپاشی..
لبخندی بی اجازه روی لب هام میشینه و از خودم میپرسم کدوم عاشق تره؟لبخند تو یا مال من؟..دستشو دور کمرت میذاره و هلت میده توی خونه.
اما قبلش چیزی میگه و تواز خنده ریسه میری.با دست به بازوش ضربه میزنی و میبینم که زیر لب فحشش میدی.شونه هاش از خنده تکون میخورن.
میرین تو و در پشتتون بسته میشه.هوا خیلی خوبه.آسمون آبیه و حتی یه ذره هم باد نمیاد.پس چرا چشمام داره میسوزه..؟
چرا طعم تلخ قهوه تو دهنم حالا مزه ی شوری میده..؟نگاه خشکشده مو از در صورتی رنگ میگیرم و به فنجون توی دستم نگاه میکنم..حالا دیگه هیچ بخاری به هوا اهدا نمیکنه؛ کاملا سرده اما چرا وقتی میخورمش گرم میشم..؟کی از این فنجون هم سردتر شدم؟
YOU ARE READING
Forbidden Lover
Fanfictionاین وانشات نتیجه ی واکنش یه غروب دلگیر + فوران عشقم برای کوکجینه♥️ -"میدونم ممنوعه؛ ولی میشه یواشکی عاشقت باشم؟" کاپل ها: کوکجین، نامجین