[نمیتونم ازش فرار کنم]-part8

12.3K 1.4K 283
                                    

با یه صبح مزخرف پر سروصدا به سرعت یه ست مشکی راحت پوشیدم و ساعتی که تانیا واسه تولدم خریده بود بستم

Rất tiếc! Hình ảnh này không tuân theo hướng dẫn nội dung. Để tiếp tục đăng tải, vui lòng xóa hoặc tải lên một hình ảnh khác.

با یه صبح مزخرف پر سروصدا به سرعت یه ست مشکی راحت پوشیدم و ساعتی که تانیا واسه تولدم خریده بود بستم.

به سرعت از پله ها پایین دویدم بدون خوردن صبحونه به کلاس زبان رسیدم.
مثل همیشه رفتم و روی نیمکت مخصوص خودم که کنار پنجر بود نشستم... منظره سرسبز درختان کاج توی حیاط خیره کننده بود..عاشق دیدن اون منظره بودم..جیمین درس کنار نشسته بود.

ذهن جانگکوک:اون جدید ترین مشغله فکری من شده...تمام حوصم پرت کرده...نمیتونم رو درسا تمرکز کنم...نمیتونم به چیزای دیگه فکر کنم..چرا اون عین یه ویروس وارد مغز من شده چطوری بندازمش بیرون...

اه چرا من حتی وقتی دارم جق میزنم یاد اون میافتم و نمیتونم تمومش کنم؟

من میدونم که گی نیستم نمیخوام این حسو داشته باشم.
با خوردن ضربه ای به پشت سرم به خودم اومدم قیافه عصبی جیمین دیدم..

جانگکوک:هعییی چته...

و پس گردنی بهش پس دادم

جیمین: چمه؟ از وقتی اومدی تو کلاس به بیرون زول زدی اصلا متوجه من هم نشدی سه بار صدات زدم.

اهی کشیدم گفتم چیزی نیست جیمین ..فقط یکم فکرم درگیره...

جیمین:درگیر تهیونگ؟

برگشتم چپ چپ نگاش کردم: چرا باید به اون فکر کنم؟

جیمین دستاشو به نشانه تسلیم اورد بالا گفت:باوشه باوشه چرت گفتم..

بعد کلاس با ذهنی مشغول..توی صلف بودم یه کیک شیر کاکائو خریدم تا صبحونه نخوردمو جبران کنم.

نی محکم روی روزنه پاکت شیر کاکائو کوبیدم.

جیمین با چشمای درشت به صفحه موبایلش زل زده بود.
همنطور که نی تو دهنم میزاشتم گفتم چیشده چرا هنگ کردی؟

هنوز هم سرش تو موبایل بود دهنش باز بود..

جیمین: واوو،تهیونگ بهم پیام داده.

جانگکوک:چییی؟

گوشی از دستش قاپیدم

تهیونگ هیونگ: سلام, میدونم کوک پیشته،بهش بگو داره میاد برام دوتا بسته چیپس و کولا بخره, مشکی باشه.

👅💦My crazy bunny🐰Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ