part 24-[نا گفته ها]

7.4K 937 207
                                    

نفس عمیق کشید گفت: بشین.
پسر روبه روش با خوشحالی محفی توی صورتش با عجله صندلی کنار کشید نشست..
جیهو گفت:خیلی خوشحالم,دلم خیلی تنگ شده بود...
تهیونگ ابرو بالا داد پوکر فیس گفت:واقعا؟
جیهو لبخند زد.
تهیونگ:پس چرا زودتر نیومدی؟
جیهو:چی؟
تهیونگ:میگی دلت تنگ شده چرا زودتر نیومدی..؟؟
جیهو:متاسفم, من ترسیده بودم نمیتونستم..
ته دستشو بالا اورد گفت: هیش ساکت نمیخوام توضیح بدی...
تهیونگ: خیلی دیر اومدی..الان عاشق یکی شدم,اره درست شنیدی,و نمیخوام ولش کنم.
جیهو: ولی ته تو تو..عاشق من بودی ما.. ما..
تهیونگ:الان که بهش فکر میکنم حسی که به کوک دارم به تو نداشتم...بخاطر همینم تو ترکم کردی،کاملا واضح...دروغو اینا.
جیهو داد زد:نه نههه دروغ نبود جیهو: جیهوپ,اون..
تهیونگ که گیج شده بود پرسید: جیهوپ؟
جیهو:درسته.. هوپ همچیو به برادرم گفت و اونم شر درس کرد, دیگ اجازه نمیداد بیام کلاس همش مراقبم بود..هوپ تهدیدم کرد نیام سمتت..من فقط ازش میترسیدم..اون واقعا دوستت نیست..
تهیونگ:بسه دیگه انقدر بهت وقت توضیح دادم که به رفیقم توهین میکنی..
جیهو:ولی ته حقیقت داره, اگه اون هنوز دنبالت باشه نفر بعدی کوک..
تهیونگ نمیتونست حرفای جیهو باور کنه...یکی که ترکش کرده با این حرفا برگشته تا خودشو تبرعه کنه.
تهیونگ از روی صندلی بلند شد گفت:دیگه نیا نزدیکم, نمیخوام رابطم با دوست پسرم بخاطر تو بهم بخوره...بای

جیهو با دستاش سرشو گرفته بود, با دست راستش میزد به سرش:من من احمقم اون حرفمو باور نمیکنه...باید مدرک پیدا کنم.

(خوابگاه)
کوک روی میز کامپیوترش نشسته بود به عکس اکانت توییتر ته نگاه میکرد...
کوک:دلم برات تنگ شده...دلم تنگ شده دلمممم تنگ شدههههه.
کوک:نه خفشووووو دلم تنگ نشده..منننن خیلیممم خوبم دلم تنگ نشده..
شوگا : لطفا فقط خفشو,بیبی..نمیتونم رو خوابیدنم تمرکز کنم.
کوک سمت صدا برگشت هم اتاقی جدیدشو خوابیده روی تخت با یه کتاب مانگا دید.
کوک:شوگا تو دوس دختر داری؟
شوگا همنطور که چشاش بسته بود جواب داد: نه ولی امروز ,یه مزاحم بدتر از دختر گیرم اومده...
کوک لبشو اویزون کرد :من هم اتاقی خوبیم,و تو باید بعنوان یه هم اتاقی ارشد تو مسائل عاطفی کمکم کنی..
شوگا بلند شد کتابو پرت کرد رو زمین ,رفت بیرون..
کوک دوباره افسرده شد..
کوک:من نمیدونم چیکار کنمم..چرا کسی نیست تا کمکم کنه ..
کوک با خودش: جیمین عوضی کی از تمرین بر میگردی...

شوگا با سرعت در اتاق خوابگاه باز کرد سمت تهیونگ رفت...
گفت:تو تهیونگ؟
تهیونگ:تو کدوم خری هستی,چرا اینطوری میای تو اتاقم..
شوگا:عاره خود گاوشی..
شوگا دستشو گرفت محکم کشید سمت اتاقش با کوک رفت در با لگد باز کرد روبه روی کوک که روی تخت لم داده بود داشت تو کتاب مانگای شوگا فضولی میکرد وایستاد.
شوگا:بیا اینم کمک ..
کوک با دیدن ته چشاش تا اخرین حد گشاد شد :چیی؟!!
شوگا رو به ته:از صبح به عکس اکانتت زل زده ,زر زر میکنه,فقط خفش کن..
از در بیرون رفت در قفل کرد.
کوک با استرس دوید سمت در رفت تا بازش کنه..
هی احمق درو باز کن..شوگاااا هیووونگ در چرا بستی..
صدایی برا پاسخ نیومد.

👅💦My crazy bunny🐰Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ