[حقیقت تلخ]-part9

10.4K 1.2K 66
                                    

پشت در بسته حموم نفس نفس میزدم.. سعی میکردم نفسامو منظم کنم,اب باز کردم دوش اب روی بدنم گذاشتم همه جاهایی که لمس کرده بودو شستم
با شستن چیزی فراموش میشه؟
یعنی اگه بشورمش اونم فراموش میکنه؟
یعنی با شستنش از بین میره؟اون حس... اون لذت..
چطوری خودمو قانع کنم که با یه گی حال کردم..اره من باهاش حال کردم.
نمیتونم نادیده بگیرم حسی که اون لحظه با لمساش داشتم.. ولی نمیخوام باور کنم که منم مثل اونم..
درسته من فقط باهاش حال کردم عین یه دوست پایه فقط حال کردیم لذت بردیم هیچ احساساتی وجود نداشت... درسته..من گی نیستم درسته من فقط ازش استفاده کردم... چون دوست دختر نداشتم.
و حالا من فردا اولین دختری که اومد سمتمو انتخاب میکنم و از این شرایط گوه خارج میشم..
اره کوک.. تو کار اشتباهی نکردی...
اینارو به خودم گفتم.
دوش گرفتنم تموم شد برگشتم بیرون.
سعی کردم قیافه خنثا بگیرم تا هوا برش نداره.
تهیونگ:دوش گرفتی... بیا موهاتو خشک کنم.. که دوباره سرما نخوری..
دوییدم تو تختم رفتم زیر پتو خودمو قایم کردم
تهیونگ:افرین کوک قایم شو اونجا اصلا تو دیدم نیستی.. بعدش خندید..
من فقط سکوت کردم..
صدای در شنیدم که رفت تو حموم بی اهمیت از حرفش سعی کردم بخوام اگه ممکن بود....
ساعت تقریبا 11 شب بود.
صبح با نور شدیدی که اتاقو روشن کرده بود بیدار شدم دیدم تهیونگ برای هردومون صبحونه اماده کرده..
با تردید بعد شستن صورتم رفتم جلوش نشستم
تهیونگ:صبح بخیر بانی
یکم از مرباع توت فرنگی خوردم یه لیوان شیر..
اون هنوزم بهم لبخند میزد..ولی هیچی نمیگفت
پس از فرصت استفاده کردم.
بلند شدم رفتم تو بالکن که دقیقا جلو میز صبحونه بود.
کوک:ببین تهیونگ ما فقط هم اتاقیم اتفاق دیشب...
با چشمایی که از تعجب از جا زده بود بیرون بهش نگاه کردم. و به لباسای توی بالکن اشاره کردم
کوک:تو لباسامو شستی؟
خیلی عادی جواد داد: اره شستمشون..
کوک:چرا؟
تهیونگ:چون تو دوستمی.فقط میخواستم بشورمشون همین.
کوک:درسته ولی دیگه لباسای منو نشور چون من اینکارو برات نمیکنم.
و راجب دیشب تهیونگ.تو باید فراموشش کنی..اون فقط یه ارضا کردن بود هیچ حسی اون وسط نبود..
چون تو یه گی نمیخوام دچار سوء تفاهم بشی..
من فقط ازت استفاده کردم،توهم از من دیگه هیچ وقت اتفاق نمیافته..
تهیونگ با دقت به حرفام گوش میداد و سرش سمت دیگه ای بود..
بعد یه مکث طولانی نگاشو به چشمای منتظر من رسوند
تهیونگ؛نگران نباش من هم همچین فکردی نکردم...
کوک منم فقط باهات حال کردم راستش خیلی...
با دستش به دیکم اشاره کرد با یه لبخند درخشان گفت: اون پایین..تو واقعا فوقولاده ای...میدونی..اه کوک من دیشب خیلی حال کردم.. اگه بازم خواستی من پاییم..
هنگ فقط نگاش کردم بعدش سرش داد زدم.
کوک:یاااا تهیونگ..تو..تو.. واقعا یه حرومزاده ای.
تهیونگ:چطور انتظار داشتی.. بگم عاشقتم.. یا دوست دارم...مگه خودت نگفتی که فقط باهام حال کردی.. خب منم حسمو گفتم..
با استرس لبمو گاز میگرفتم گفتم:امیدوار بودم که وابسته نشی...چون من واقعا استریتم.. من از دخترا خوشم میاد..
سرشو بدون هیچ حرفی برگردون سمت میز یکم از قهوشو نوشید..
متوجه شدم دیگه محل سگم بهم نمیزاره.... کوک ریدی...
سریع لباسامو تو رخت کن عوض کردم رفتم بیرون..
◎از دیدگاه تهیونگ◎
هاه انتظار داشتم صبح روز بعد با این حرفا روبه رو بشم...ولی من یه درصد احتمالا میدادم اون بهم حسی داشته باشه و با چنگ دندون تا صبح به اون یه درصد چسبیده بودم...وقتی اون حرفارو زد... من دیگه نتونستم واقعیتو بگم...اون همینجوریشم از گیا و مخصوصا من متنفره... چطور راجب حسم میگفت...
مطمعنم اگه میفهمیدم از اینجا میرفت...و من دیگه حتی نمیتونستم به عنوان یه دوست ببینمش..
پس بهتر همنطور به عوضی بودنم ادامه بدم به اون حس مزخرف اهمیت ندم..
اتاق مرتب کردم لباس فرم سفیدمو پوشیدم زدم بیرون..
تمام روز احساس گوهی داشتم..
سعی کردم خودمو با جیهوپ سرگردم کنم..اون واقعا شادم میکنه..
ولی اونم فهمیده من خیلی خوب نیستم...
چن بار کوک با جیمین تو محوته دانشگاه دیدم ولی فقط بهم نگاه کردیم و رد شدیم همین...چرا حس میکنم اون صبح فقط بهم دروغ گفته چرا نمیخواد مثل دیشب که زیر دستام لمس میشد حقیقتو به زبون بیاره...
من %99 مطمعنم اون گی... کوک گی.. تاحالا هیچ پسری با لمسای من نبوده که بیخیالم بشع...اون نمیتونه اون شبو فراموش کنه..
تهیونگ: اگه اون استریت باشه... پس منم جذابیتمو به عنوان یه تاپ فاکر از دست دادم ...هه
جیهوپ:ته چی میگی... کی استریته؟ راجب چی حرف میزدی لعنتی ؟
موچ دستمو گرفت منو سمت خودش چرخوند
جیهوپ؛تو..تو..این روزا باکسی هستی؟باهاش خوابیدی؟
اه خدایاا بازم بلند حرف زدم...
تهیونگ:نه جیهوپ دیونه شدی من باکسی نخوابیدم..تو که میدونی من بعد اون دیگه با کسی نبودم..
جیهوپ:درسته...ولی خیلی مشکوک میزنی  من دوستتم تو رازاتو بهم نمیگی...
با چشمای ریز شده بهش گفتم: نه که تو خیلی بهم میگی..
مثلا شنیدم با دوستای جدید میپری..
جیهوپ: اه تو واقعا راجبم اطلاعات داری.. *هیسی کشید*
تهیونگ؛چون من یه رفیق واقعی ام.
بعد کلاسای موسیقی با جیهوپ رفتیم یه کافه نزدیک تا یه عضو جدید برای گروه انتخاب کنیم با یع پسر قرار داشتیم که ظاهرا خوب گیتار میزنه عاشق کارای منه ..
نشستیم دوتا امریکانو سفارش دادم
جیهوپ صدام کرد که به سمت راستم نگاه کنم که اون پسر رو ببینم..
وقتی برگشتم جانگکوک رو روی میز اون سمتمون دیدم
پسره به میزمون نزدیک تر میشد تا سلام کنه..
جانگکوک با جیمین نامجون جین اونجا بود همراه جیمین نامجون دوتا دختر بود.
یعنی اونا رلای جین نامجونن.. یکیشون به نامجون چسبیده بود.. یکیشون کاملا با فاصله نشسته بود به جانگک خیره شده بود...

----
زود نتیجه گیری نکنید ...
هر چند با مخ خالی نوشتمش.. 😴🐰

👅💦My crazy bunny🐰Место, где живут истории. Откройте их для себя