Chapter 3

694 113 134
                                    

قبل ازینکه زین بتونه واکنشی نشون بده، روی زمین افتاده، توسط یه دختر مورد حمله قرار گرفته!

نگهبانا تازه به خودشون اومدن و به سمت زین رفتن، بقیه فن ها هم همینطور. نایل شوک زده شده. اون دختری که سمت زین دویده بود رو ندید. زین الان توسط فن ها احاطه شده و نگهبانا تلاش میکنن که فن هارو یکی یکی به عقب بکشونن.

نایل هم توی جمعیته و دنبال زین میگرده "زین !زین!" نایل اونو صدا زد ولی جیغ فن ها نذاشت که صداش بهش برسه. وقتی نایل به زین رسید، چشماش گشاد شدن، زین رفته بود. اون روی زمین نیست، و جمعیت دستپاچه و مضطرب شدن. نایل به محوطه نگاهی انداخت، دنبال زین میگشت. نایل به اتاق لباس ها رفت ولی زین اونجا نبود. نایل دوید و به صحنه برگشت، همه مضطربن.

زین رفته!

___________

جما منتظره که هری برگرده.

شکمش قار و قور کرد. "کجایی هری؟ من گشنمه" جما گفت و روی صندلی نزدیک پنجره مغازه نشست. اون با گوشیش ور رفت تا حوصلش سر نره. اون داشت چنتا ویدیوی خنده‌دار تماشا میکرد که در باز شد. جما گفت: "متاسفم. ما تعطیل کردیم" اون فردی که وارد شده بود جما رو گرفت و روی دهنشو با دستش پوشوند.

اون جما رو از کنار پنجره به گوشه‌ی مغازه برد‌‌، جایی که هیچکس نمیتونه ببینه.

قلب جما تند تند میتپه، این یه دزده؟! جما چشماشو بست ولی اون فرد هیچکاری نکرد. اونا فقط گوشه‌ی مغازه ایستادن. جما در آستانه‌ی گریه کردنه "جما باور نمیکنی چه اتفاقی افتاد---" جما یه صدای خفه از خودش در اورد وقتی هری‌و دید. هری جعبه پیتزا رو انداخت وقتی دید جما توسط یه مرد گرفته شده! "هی!" هری داد زد و مرد با اون چشم ها به هری خیره شد، اون چشما رو قبلا دیده "اگه پول میخوای، من دارم. فقط بزار خواهرم بره" هری با آرامش گفت، اروم بهشون نزدیک شد. "اونا رفتن؟" مرد گفت و اون لهجه داره؟ یه لهجه غلیظ؟ "ها؟ رفتن؟" هری گفت. مرد دزدکی به بیرون پنجره نگاه کرد تا ببینه کسی اونجا هست.

اون اروم جما رو ول کرد و دید که هیج دختر جیغ جیغویی اون بیرون نیست.

جما رفت و پشت هری قایم شد و هری اونو پوشش داد. "من بهت پول میدم. فقط لطفا تنهامون بزار" هری گفت و به مرد نگاه کرد. چشمای مرد روی خواهر و برادر ثابت موند "من به پول شما احتیاجی ندارم" مرد گفت و جما بهش خیره شد، وایسا، اون چشمای فندقی و اون صورت خوش تراش بی‌نقص. "زین؟" جما با یه لحن ملایم پرسید و مرد بهش نگاه کرد. "اوه خدای من! تو زین مالیکی!" جما میخواست بپره. این زین مالیکه، راک استار مشهور!

هری به زین نگاه کرد "زین؟" هری بلند گفت و زین ساکت‌شون کرد. "ساکت باشین!" زین زیرلب گفت و جما کاملا هیجان زده‌س. اون موبایلشو گرفت و وارد دوربین شد. "هی! موبایل نه!" زین گفت و به جما نزدیک شد اما هری جلوی جما ایستاد "بهش دست نزن!" هری با لحن خشدارش گفت و زین عقب رفت. زین دوباره به گوشه‌ی مغازه رفت "میشه لطفا کرکره های مغازتون رو پایین بکشین؟ من نمیخوام که دیده شم" زین با یه نگاه ملتسمانه گفت و هری برای یه لحظه بهش خیره شد. هری حرکت نکرد ولی جما کرد. اون کرکره های مغازه رو پایین کشید و در رو قفل کرد‌.

Just a little bit of your heart [Z.S]Where stories live. Discover now