بعد از اینکه لویی و مندی "صحبتشون" رو تموم کردن، لویی مغازه رو بست و همینطور ظرف هارو شست. بعد، با خستگی بالا رفت و در رو باز کرد.
با تنبلی وارد خونه شد، دنبال هری گشت.
بعد اون به اتاق نشیمن رفت و متوقف شد، به کاناپه نگاه کرد و چشمهاش گشاد شدن. این همون چیزیه که اون فکر میکنه؟! هری و زین و دید که توی بغل هم روی کاناپه بودن. لویی موبایلشو بیرون آورد و یه عکس گرفت. بعد از اینکه عکس گرفت، آه کشید( ببینید منظور من اون آه نیست. منظورم aw هستش. که مثلا وقتی از یچیزی خوشتون میاد و... میگین. مثل همون aw خوشگلا که لیام میگه*-*)
اون از اول میدونست که زین از هری خوشش میاد و هری هم همین حسو بهش داره.
هری آروم چشمهاشو باز کرد وقتی حس کرد یه نفر داره بهشون نگاه میکنه.
و وقتی چشمهاشو باز کرد، با دیدن زین که کنارش بود لبخند زد. بعد از اینکه اونا راجب احساساتشون حرف زدن، روی کاناپه نشستن و راجع به چیزای دیگه حرف زدن. زین از جا پرید وقتی هری کنارش دراز کشید. هرچند، زین ناراحت نشد چون از اون حس خوشش میومد. چشمهای زین نشون میداد که کاملا خوابه چون تقریبا 24 ساعت نخوابیده بود. پس وقتی هری زین و دید، لبخند زد و انگشتاشو بین موهای زین برد.
لویی سرفه کرد و هری خشک شد. اون برگشت و لویی و دید که داره لبخند میزنه "خب، فکر کنم حالا دیگه واقعا باهاش میخوابی" لویی پوزخند زد و هری ساکتش کرد. "اینطور نیست، من به احساساتم اعتراف کردم" هری گفت و لویی خندید "خب خب، حالا که حرفش شد، اونم از تو خوشش میاد؟" لویی پرسید و هری آروم سرشو تکون داد "چی؟! واو!" لویی داد زد و چشمهای هری گشاد شدن.
اون لویی و ساکت کرد و به زین نگاه کرد، هاه، اون حتی تکون هم نخورد. هری آروم از روی کاناپه بلند شد. زین راحت روی کاناپه جابجا شد و هری بهش خیره شد. لبخند زد "زین؟" هری زمزمه کرد ولی زین تکون نخورد.
هری یکم تکونش داد و طبق معمول، هیچی. هاه، خوابش واقعا سنگینه. بعد هری سمت زین خم شد "زینی، بیدار شو" هری همونطور که تکونش میداد گفت، ولی هنوزم هیچی. هری به لویی نگاه کرد و لویی شونه هاشو بالا انداخت. هری دوباره سعی کرد ولی زین بیدار نشد.
لویی سمت کاناپه رفت و محکم زین و تکون داد "زین! بیدار شو!" لویی داد زد و هری بهش چشم غره رفت. زین فورا روی کاناپه نشست، وحشت زده شد "چی؟ چیشده؟ هرح؟" زین بلند گفت و هری شونه هاشو گرفت، آرومش کرد. "چیزی نیست. من اینجام" هری گفت و زین آروم شد.
هری و زین صدای خنده لویی و شنیدن "باید قیافتو میدیدی رفیق!" لویی بین خنده هاش گفت "کافیه لو" هری هشدار داد ولی لویی سرشو به دوطرف تکون داد و کنار زین نشست "واو، تو واقعا خوابت سنگینه!" لویی گفت و زین سرشو تکون داد "آره، از وقتی که بچه بودم. اونا همیشه زمان سختی و برای بیدار کردن من داشتن" زین گفت "فکر کنم وقتشه شام درست کنم" هری زانوی زین و نوازش کرد و بلند شد و به سمت آشپزخونه رفت.
![](https://img.wattpad.com/cover/210013948-288-k678807.jpg)
ESTÁS LEYENDO
Just a little bit of your heart [Z.S]
Fanfic(Persian Translation) زین مالیك یه راك استار خیلی مشهوره. اون صدای یه فرشته رو داره که هر آدمی براش ضعف میکنه.زندگیش از وقتی که رویاشو داشته عالی بوده--رویای به اشتراک گذاشتن اشتیاقش برای موسیقی. هری استایلز صاحب و نانوای معروف نانوایی Dare Sweet تو...