هری، زین و نایل و به خونهش برد.
نایل بعد از اینکه فهمید خونه و مغازهی هری به هم وصلن خیلی هیجان زده شد. از نظرش این خیلی خفنه و راحت در دسترسه. "خب گایز شما چی میخواین؟ آب؟ چای؟ لیموناد؟ آبجو یا واین؟" هری پرسید. زین و هری توی سالن اصلی هستن. "ما چیزی لازم نداریم هری. ممنون" زین جواب داد. "من یکم لیموناد میخوام." نایل بلند گفت و زین بهش خیره شد "چیه؟" نایل لب زد و همون موقع هری با نوشیدنی ها اومد. "بفرمایید لیموناد" هری لیوان لیمونادو روی میز عسلی گذاشت. "ممنون هری" نایل لبخند زد و لیوان و گرفت.
هری روی یه مبل دیگه نشست، دقیقا روبروی زین. "ببخشید که دوباره مزاحم شدیم" زین شروع کرد. "اره!---" نایل پرید وسط.
اون لیوانشو پایین گذاشت و به هری نگاه کرد. "زین توی تعطیلاته و تصمیم گرفته تعطیلاتشو توی ارتفاعات چشم انداز بگذرونه. ختم کلام اینه که، اون میخواد تعطیلاتشو با تو باشه هری" نایل خیلی رک و راست حرفشو زد. گوشهای زین سرخ شدن و گونه های هری هم سرخ شدن. "نایل! بس کن!" زین زمزمه کرد. "خب حقیقته! ما میتونستیم بجاش بریم ساحل یا پارک تفریحی. اونوقت تو یه نونوایی رو انتخاب کردی" نایل اضافه کرد و زین، عصبی خندید. "بهش گوش نده. من فقط میخواستم بازم طعم شیرینی هاتو بچشم" زین گفت و حس میکنه نمیتونه به چشمهای هری نگاه کنه.
نایل خیلی پرحرفه. "این خوبه که زین میخواد به خودش استراحت بده و---" هری مکث کرد و به زین نگاه کرد که داره تمام تلاششو میکنه تا به هری نگاه نکنه. اون خیلی خجالت زدهس و از نظر هری این خیلی کیوته. "--- زین هروقت که بخواد میتونه بیاد اینجا" هری گفت و زین سرشو اورد بالا و هری و دید که داره با لبخند شیرینی بهش نگاه میکنه.
اوه پسر زین الان نمیتونه قلبشو حس کنه.
___•___
"پس هری، زین میتونه اینجا بمونه؟" نایل رک و مستقیم پرسید و زین به نایل نگاه کرد.
مثل این میمونه که زین یه بچهس و نایل پدرشه، و اون داره بچهشو به یه پرستار بچه میسپره. "نایل؟!" زین بریده نفس میکشید و نایل نخودی خندید. "من میخوام برم سیاحت کنم زین. من اینجا نمیمونم. توی هتل میمونم ولی نگران نباش تو میتونی هروقت که بهم احتیاج داری بهم زنگ بزنی" نایل توضیح داد. "من دارم میرم یه ساحل پیدا کنم یا یکم توی ارتفاعات چشم انداز گشت بزنم. اگه با من نباشی مشکلی پیش نمیاد چون اینطوری میتونم آزادانه قدم بزنم" نایل گفت و زین بهش چشم غره رفت "تو واقعا بیشعوری" زین غر زد و نایل زبونشو اورد بیرون. "من نمیخوام بزور اینجا بمونم و مزاحم باشم. منم باهات میام" زین گفت. "مشکلی نیست" هری پرید وسط حرفش و زین متعجب بهش نگاه کرد.
هری نمیدونست چرا یهویی پرید وسط اما دلش میخواد زین بمونه "منظورم اینه که، اگه بخوای میتونی بمونی. تو میتونی توی اتاق پدر و مادرمون بخوابی. مثل دفعه قبل" هری با خجالت گفت و نایل به زین نیشخند زد. زین به ارنج زد به پهلوی نایل. "تو مطمئنی هری؟ من نمیخوام مزاحم باشم" زین گفت و هری چندبار سرشو تکون داد "باشه! تکلیفمون مشخص شد! من دارم میرم!" نایل بلند شد ولی زین جلوشو گرفت، مچ دستشو گرفت "کیفم" زین گفت. "من میارمش. نگران نباش" نایل انگشت شصتشو بالا اورد(اوکی داد) و بیرون رفت.
YOU ARE READING
Just a little bit of your heart [Z.S]
Fanfiction(Persian Translation) زین مالیك یه راك استار خیلی مشهوره. اون صدای یه فرشته رو داره که هر آدمی براش ضعف میکنه.زندگیش از وقتی که رویاشو داشته عالی بوده--رویای به اشتراک گذاشتن اشتیاقش برای موسیقی. هری استایلز صاحب و نانوای معروف نانوایی Dare Sweet تو...