Chapter 10

579 95 231
                                    

وقتی جما بیدار شد تا به مدرسه بره، تعجب کرد که هری هنوز بیدار نشده بود. معمولًا بعد از اینکه جما دوش میگیره و برای مدرسه آماده میشه، هری توی مغازه یا آشپزخونه‌س ولی امروز هری نه توی آشپزخونه بود، نه توی مغازه.

بعد جما به اتاقش رفت و نفسش برید وقتی دید هری اونجاهم نیست.

جما وحشت کرد، هری کجاست؟ اون دید که در اتاق پدر و مادرشون بسته‌س و به خودشون زحمت نداد که اونجا رو چک کنه. اون دیشب و به خاطر اورد که زین هری و با خودش بیرون برد، نکنه توسط خبرنگارها یا فن ها گیر افتاده باشن؟ اون ناگهان احساس گناه کرد که از زین خواست هری و با خودش بیرون ببره.

جما گوشیشو از روی میز برداشت و شماره هری و گرفت.

اون سه یا چهار بار کل سالن و قدم زد و منتظر بود تا هری جواب بده ولی جواب نداد. فقط بوق میخورد.

جما دوباره شمارشو گرفت. و دوباره.

چشمهای هری آروم تکون خوردن وقتی حس کرد گوشیش توی جیبش میلرزه.

وقتی چشمهاشو باز کرد، زین و دید که آروم خوابیده بود. هری لبخند زد، دیشب باورنکردنی بود. باورش نمیشه که داره با این راک استار قرار میذاره. گوشی هری دوباره لرزید و اون آروم نشست و دستشو توی جیبش برد تا گوشیشو بگیره. وقتی اسم جما رو روی صفحه دید گیج شد "لعنتی--"

"هری! خداروشکر! تو کجایی؟ حالت خوبه؟!" جما پرسید و هری میتونه بگه اون نگرانه. "منظورت چیه که کجام؟ من خونه‌ام" هری با بیخیالی گفت و انگشتاشو توی موهاش برد. "خونه؟! تو توی اتاقت نیستی!" جما گفت و هری نگاهی به اطراف کرد و حالا کاملا هوشیاره و میبینه که اون و زین توی اتاق پدر و مادرش خوابیدن. "عا، من توی اتاق مامان و بابا هستم. الان میام بیرون" هری گفت و بلند شد.

اون برای اخرین بار به زین نگاه کرد و یه بوسه آروم روی پیشونیش زد و بعد رفت.

وقتی هری از اتاق خارج شد، جما رو دید که با چشمهای گشاد بهش نگاه میکرد. "اوه خدای من!" جما گفت و هری ابروهاشو بالا انداخت "تو با زین مالیک خوابیدی" جما گفت، که البته بگم یجورایی جیغ زد و هری جلوی دهنشو گرفت. "خفه شو" هری با هشدار زمزمه کرد و جما سرشو تکون داد و هری دستاشو از روی دهنش برداشت.

اون در رو بست و به جما نگاه کرد "خب؟" جما بهش نگاه کرد، منتظر بود تا اون حرف بزنه "ما سکس نداشتیم باشه؟ فقط باهم خوابیدیم، سکسی در کار نبود" هری جواب داد و جما نیشخند زد "واقعا؟" جما مسخره کرد و هری چشمهاشو چرخوند.

بعد جما بهش نزدیکتر شد و با دقت بررسیش کرد. "داری چیکار میکنی؟!" هری پرسید و جما به بررسیش ادامه داد. به گردنش نگاه کرد و پیراهنشو باز کرد "جم!" هری هشدار داد و جما ولش کرد "رد بوسه(کیس مارک) نیست" جما گفت و هری سرخ شد"خب، پس باشه. باور میکنم" اون لبخند زد "اول که بهت گفتم ما فقط خوابیدیم باور نکردی؟"

Just a little bit of your heart [Z.S]Where stories live. Discover now