سوکجین دستی به چونه اش کشید و گفت :
" فک کنم این سکس با نفرت چیز جالبی داشته باشه . "
تهیونگ و جین روی مبل خونه ی تهیونگ ولو شده بودند . تهیونگ دراز کشیده بود و جین با موهاش ور میرفت .
تهیونگ دستشو روی چشماش گذاشت و گفت :
" توروخدا شروع نکن جین . حداقل نه صبح روز شنبه . "
جین :
" تو اول شروع کردی . حالا هرچی ، خوب بود ؟ "
تهیونگ آه کشید ، سرش رو روی بالش های مبل گذاشت . امروز صبح وقتی بیدار شد جین رو مشغول آشپزی دید . هوسوک دیشب به جین زنگ زده بود تا به تهیونگ رسیدگی کنه .
تهیونگ :
" راستش جین ، انقدر خوب بود که حس گناه دارم . "
جین با خوشحالی خندید و گفت :
" اینطوری نگو تهیونگی . فقط یه سکس بود . هردوتون حشری شده بودین و اینکارو کردین . چیز بدی نبوده . تو حتی با مردایی خوابیدی که اسمشونو نمیدونستی . چرا انقد این یکیو بزرگش کردی ؟! "
تهیونگ :
" چون اون مردا دشمنای درجه یکم نبودند ! جونگ کوک مثل موجو جوجوعه و من مثل دخترای پاورپاف . اون تمام چیزای بدو درمقابل من داره . "
جین چپ چپ نگاهش کرد و گفت :
" بچه بازی درنیار تهیونگ . عا راستی به جیمین چیزی گفتی ؟! "
تهیونگ :
" هیونگ الان بیدار شدما . "
جین :
" قراره بهش بگی ؟ "
تهیونگ :
" چرا باید بگم ؟ "
جین با حرص به تهیونگ نگاه کرد و گفت :
" تهیونگ اون دوستته ! همینطور دوست جونگ کوکه ! "
تهیونگ :
" فکر میکنی بابت هرباری که به فاک میرم به جیمین آمار میدم ؟ فقط اونایی که به ندرت اینکارا رو میکنن برای دوستاشون تعریف میکنن . نه من ! "
جین محکم با کف دست رو پیشونی تهیونگ کوبید که باعث شد تهیونگ آخ بگه و با دستش پیشونیشو ماساژ بده .
جین بعضی وقت ها برای تهیونگ کپ یه مادر بود. و انگار تهیونگ بچه اش بود و خواهرشو اذیت میکرد .
یهو یه چیزی تو ذهنش جرقه زد . نامجون عین بابا بود براش . و جین مامان ! خیلی خوب میشد اگه این دو تارو به همدیگه میرسوند !
جین :
" ببین من الان دارم میرم خونه . اگه بخوای میتونم تو مسیر توروهم برسونم خونه ی جیمین . "
تهیونگ سریع جینو بغل کرد و گفت :
" وای هیونگ تو یه فرشته ای ... منم برای جبران زحماتت میخوام یه کاری برات بکنم . نظرت درمورد یه قرار برای این جمعه چیه ؟ "
اولش جین قبول نمیکرد ولی تهیونگ کلی عکس از نامجون بهش نشون داد . وقتی دیگه رسیدن به خونه ی جیمین تهیونگ درمورد قد بلند نامجون بهش گفت .
جین :
" وایسا ببینم . گفتی قدش ۱۸۲ عه ؟! "
تهیونگ :
" اره هیونگ . از توهم بلندتره . خب ؟ چی میگی ؟ "
جین :
" باید اینو زودتر میگفتی تهیونگگگگ ! "
بعد رفتن جین، زنگ در خونه جیمین رو زد . کلید خونه ی جیمین رو داشت اما قول داده بودند فقط درمواقع ضروری ازش استفاده کنند .
صدای قدم های جیمین اومد و در باز شد. جیمین یه شورتک قرمز کوتاه با یه زیرپیراهنی مشکی پوشیده بود .
جیمین با صدای کلفت که نشون میداد تازه از خواب بیدار شده گفت :
" اینجا چیکار میکنی تهیونگ ؟ "
تهیونگ حس کرد لبای جیمین ناراحت شدند اما توجه نکرد و داخل رفت .
تهیونگ :
" از کی تاحالا برای اومدن به خونه ی دوستم باید دلیل داشته باشم ؟ "
جیمین ریز خندید .
خونه ی جیمین به طرز ماهرانه ای چیده شده بود ترکیب رنگ فوق العاده شیک و خاصی داشت که تهیونگ بهشون حسودی میکرد . میدونست این دکوراسیون کار جیمین نبوده اما به روی خودش نمیاورد .
تهیونگ میخواست روی مبل بنشیند که صدایی اونو شوکه کرد .
جونگ کوک :
" جیمین کی ب... اوه ! تهیونگ ! "
جونگ کوک با دیدن تهیونگ وسط حال ، همونجا جلوی در اتاق خشک شد .
چشمای تهیونگ با دیدن سرو وضع جونگ کوک گرد شد .
جونگ کوک هم عین جیمین فقط یه شورتک مشکی با یه زیرپیرهنی مشکی پوشیده بود.
کم کم ذهن تهیونگ شروع کرد به کار کردن .
جیمین سریع دهنشو باز کرد :
" تهیونگ اون چیزی که فکرشو میکنی نیست !"
تهیونگ دست از خیره شدن به جونگ کوک برداشت و سمت جیمین برگشت .
تهیونگ :
" جیمین این جمله ایه که همه موقع گیرافتادن میگن . شما دوتا پارتنر سکسین ؟!؟ "
جیمین آروم با سر ردش کرد . چشمای تهیونگ شوکه تر شد .
تهیونگ :
" دارین با هم قرار میزارینننن ؟!؟ "
جیمین :
" تهیونگ ... "
تهیونگ عقب عقب سمت در رفت و گفت :
" فاک . جیمین من متاسفم ! "
تهیونگ حس خیلی بدی داشت . اون اجازه داده بود دوست پسر دوستش براش ساک بزنه. واقعا که . حتی اگه اون موقع اینو نمیدونست ولی بازم باید یاد میگرفت جلو هوس خودش رو بگیره .
این دفعه صدای دیگه ای اسمشو صدا کرد .
جونگ کوک :
" تهیونگ ! داری زیاده روی میکنی ! "
تهیونگ تو این فکر بود که چطوری باید اتفاق اون روز به جیمین بگه . درسته تقصیر تهیونگ نبود . اون که نمیدونست . اما جونگ کوک میدونست و اون بود که باید توضیح میداد . حتی فکر شکستن دل جیمین حال تهیونگ رو بد میکرد .
تهیونگ سمت جونگ کوک برگشت و گفت :
" جونگ کوک تو بهش بگو . "
جونگ کوک چشاشو باریک کرد و آروم سرشو تکون داد .
تهیونگ :
" من الان باید برم . "
سریع از اون خونه بیرون زد . خوشبختانه سر خیابون خیلی زود تاکسی گیرش اومد . راننده هم نشناختش و این برای تهیونگ خیلی خوب بود . اصلا حوصله ی حرف زدن با یه طرفدار رو نداشت .
وقتی رسید گوشیشو روشن کرد و با سیل عظیمی از پیام ها روبه رو شد .
از طرف جیمینی :
" چت بود ته ؟! "
" قسم میخورم با کوک قرار نمیزارم . "
" بعدا بهت زنگ میزنم اوکی ؟ "
از طرف شماره ناشناس :
" تهیونگ ؟ جونگ کوک ام . "
" چه غلطی کردی ؟ "
" من و جیمین قرار نمیزاریم ! "
تهیونگ نفس عمیقی کشید . جواب جیمین رو با گفتن " اوکی ... " داد . شماره ی جونگ کوک هم سیو کرد و تصمیم گرفت جواب اون روهم بده .
به کوکی شیطانی :
" به نظرت چه فکر دیگه ای میتونستم بکنم وقتی هردوتون رو با یه شلوارک دیدم ؟ "
" شدیدا عذاب وجدان گرفته بودم کوک . فاک ! اونجا چه غلطی میکردی ؟ "
تهیونگ سریع هوسوک رو هم از ماجرایی که اتفاق افتاده بود باخبر کرد . هوسوک تنها کسی بود که تهیونگ میتونست راحت باهاش حرف بزنه بدون ایکه اون رو مواخذه کنه .
از طرف کوکی شیطانی :
" کلیدامو گم کرده بودم . برا همین رفتم خونه جیمین . "
" درضمن چرا باید بخاطر تو به آدمی مثل جیمین خیانت کنم ؟خخخخ مسخرس ! "
به کوکی شیطانی :
" واو واقعا بی تربیتی کوکی شیطانی ! "
تهیونگ نفسشو پرصدا بیرون داد . اگر هم جیمین و هم جونگ کوک میگفتند رابطه ای بینشون نیست پس باید باورشون میکرد . اما این وسط یه چیزی مشکوک بود . هر مرد دیگه ای جای جونگ کوک بود ، باز هم تهیونگ فکر میکرد با جیمین رابطه داره .
دیگه باید کم کم به دیدن جونگ کوک عادت میکرد . نه تنها توی کار بلکه توی خونه ی جیمین هم ظاهر میشد . با این فکر آه کشید و تو خودش جمع شد .
چند هفته ی بعدی تهیونگ سرشو با کار مشغول کرد . تصمیم گرفته بود انقدر کار کنه که به مسائل زندگی شخصیش فکر نکنه . اوقات بیکارش رو صرف ورزش هایی میکرد که اصلا نیاز نبودند . هیچ دوستی رو ملاقات نمیکرد مگر اینکه توی کار باشه . مثل هوسوک و نامجون .
جیمین این روزها توی بیشتر تبلیغات ها بود و اکثرشون هم توسط جونگ کوک عکسبرداری شده بودند . با اینکه تهیونگ حسودی نمیکرد اما سعی میکرد کارشو بیشتر کنه .
استرسش زمانی به اوج رسید که عصر جمعه بود و توی خونه به این فکر میکرد که دوشنبه باز هم عکسبرداری داره . کلافه موهاشو توی مشتش گرفت . باید یکم استراحت میکرد و خوش میگذروند .
دو هفته پیش جیمین یه چیزایی درمورد سفر به آمریکا گفته بود پس تصمیم گرفت به جین زنگ بزنه .
جین بالاخره بعد چند دقیقه جواب داد .
جین :
" تهیونگ ؟ پسر کجایی ؟؟؟ چند هفتس ازت خبر ندارم ! "
تهیونگ با شنیدن صدای جین انرژی گرفت . واقعا دلش برای دوستاش تنگ شده بود . با خودش تصمیم گرفت دیگه انقدر کار نکنه . هم از نظر جسمی و هم از نظر روحی خسته بود .
تهیونگ :
" سلام هیونگ .. متاسفم این مدت زیادی کار میکردم . "
جین :
" همم اره درمورد کارای زیادت از جونی یه چیزایی شنیدم . "
تهیونگ به لقبی که جین به نامجون داده بود لبخند زد . اون دوتا بالاخره با هم قرار گذاشتند و الان جوری عاشق همند که انگار ۳۰ ساله که باهم ازدواج کرده اند .
جین :
" میخوای بیام یه غذای خوشمزه ی چرب درست کنم ؟ "
تهیونگ :
" میخوای جوش بزنم هیونگ ؟؟ راستش چیزی که از ته دلم میخوام اینه که امشب بیای بریم پارتی . "
جین آه کشید :
" باید زودتر میگفتی . راستش الان سر قرارم . "
تهیونگ :
" اوه ببخشید بد موقع زنگ زدم . سلاممو به نامجون هیونگ برسون . "
صدای نامجون اومد :
" تهیونگ ما همیشه میزاریم رو بلندگو . تو مثل بچه ی مایی . "
تهیونگ خندید:
" اوه خانواده ی کیم ! "
جین :
" چرا به جیمین زنگ نمیزنی ؟ "
تهیونگ از داخل دهنش لپش رو گاز گرفت و گفت :
" رفته آمریکا و راستش میونمون خوب نیست . "
جین غر زد :
" هرچه زودتر درستش کن . مینجائه چی ؟ "
تهیونگ :
" اوه اره ! هیونگ نظرت عالی بود . "
جین :
" پس حله. من دیگه باید برم تهیونگی . خوش بگذرون ولی مراقب خودت باش. اوکی ؟ "
تهیونگ :
" حتما هیونگ . خدافظ "
جین :
" دوست داریممم . خدافظ ! "
تهیونگ سریع شماره ی مینجائه رو گرفت . بعد مکالمه ای که داشتند تصمیم گرفتند مینجائه دنبال تهیونگ بیاد .
*****
بار کاملا شلوغ بود . بعد از اینکه لباساشونو عوض کردند مینجائه دستشو دور کمر تهیونگ گذاشت و اونو سمت پیست رقص کشوند . تیشرتی که تهیونگ پوشیده بود کمی کوتاه بود و با هر حرکت قسمت خیلی کوچکی از شکمش دیده میشد .
یکدفعه چهره ی یه نفر توجه تهیونگ رو جلب کرد . چشمای مشکی بزرگ اون آدم مستقیم به چشمای تهیونگ زل زده بود .
روی لب های جونگ کوک که با چند نفر درحال رقص بود ، پوزخندی دیده میشد . تیشرت مشکی جذبی پوشیده بود که شدیدا زیبا بود . تهیونگ نمیتونست نگاه خیرشو از روی جونگ کوک برداره تا اینکه مینجائه سمت گوشش خم شد .
مینجائه :
" برقصیم ؟ "
مینجائه کمر تهیونگ رو سفت گرفت و بدناشون رو به هم چسبوند . با اینکه مینجائه فوق العاده میرقصید اما نگاه تهیونگ هنوز هم درگیر جونگ کوک بود . اون هم همینطور .
تهیونگ حس عذاب وجدان نسبت به مینجائه میکرد اما وقتی سمتش برمیگشت حس میکرد نگاه خیره ی جونگ کوک پشت سرش رو میسوزونه .
مینجائه :
" برم دوتا نوشیدنی بیارم . همینجا منتظر بمون اوکی ؟ "
تهیونگ :
" اره حتما . همینجام . "
مینجائه لبخند کوچیکی زد :
" زود برمیگردم . "
تهیونگ از همچین لحظاتی متنفر بود . اینکه همونجا وسط پیست رقص تنها باشه . نه میتونست تنهایی برقصه و نه با یه غریبه . یهو دید جونگ کوک همه رو هل میده و سمتش میاد . اومدن جونگ کوک بد بود ولی خب حداقل تنها نمیشد .
جونگ کوک آدمای درحال رقص رو کنار زد تا به تهیونگ برسه. برای اینکه تهیونگ بتونه صداشو بشنوه یکم زیادی نزدیکش شد .
جونگ کوک :
" نمیخوای سلام کنی ؟! "
عطر جونگ کوک دقیقا عین همون قبلی بود . همونی که اونشب تهیونگ رو مست کرده بود .
تهیونگ دقیقا نمیدونست جونگ کوک چی داره که بدون اینکه خودش بفهمه به جونگ کوک چسبید . انگار با دیدنش کلماتی مثل سکس و هوس به ذهن تهیونگ میومد .
تهیونگ :
" انقدر بهم نزدیکیم ؟ "
جونگ کوک دستاشو دور کمر تهیونگ گذاشت .
جونگ کوک :
" میشه گفت این روزا دوستای مجازی هستیم ! نه ؟ "
تهیونگ خندید . جونگ کوک اونو برگردوند و سینه ی خودشو به پشت تهیونگ چسبوند.
بعد از پیام های اونروز چیزی بهم نفرستاده بودند ولی خب حتما جونگ کوک همونارو حساب میکرد .
نفس های جونگ کوک کنار گوش تهیونگ داغ بودند و دستاش کمر لخت تهیونگ رو چنگ میزدند . تهیونگ با حس داغی دستای جونگ کوک روی پوست سرد خودش اه کشید و سرشو از پشت رو شونه ی جونگ کوک گذاشت .
انگار تهیونگ تازه یادش اومده بود چقدر حس گرم دستای جونگ کوک رو میخواست .
جونگ کوک لباشو نزدیک گوش تهیونگ برد و زمزمه کرد :
" چند هفته ی قبلی همش تو فکرت بودم . "
با هرکلمه ای که میگفت لبای داغش به لاله ی گوش تهیونگ میخوردند و اونو دیوونه میکردند .
تهیونگ کمی سرش رو سمت جونگ کوک برگردوند و گفت :
" راجب این فکر میکردی که خیلی میخواستی دهنتو به فاک بدم ؟"
حلقه ی دستای جونگ کوک دور کمر تهیونگ محکم تر شدند و فکش منقبض شد .
جونگ کوک :
" خیلی مغروری ! "
بعد این حرفش لاله ی گوش تهیونگ رو بین دندوناش گرفت . تهیونگ ناله اش رو توی دهنش نگه داشت .
جونگ کوک :
" فکر نمیکنی میتونم تلافی کنم ؟ به نظرت نمیتونم کاری کنم تا خود صبح التماسم کنی که جرت بدم ؟! "
تهیونگ توی گودی گردن جونگ کوک زمزمه کرد :
" دوس دارم ببینم ! "
بعد بوسه های ریزی رو به گردن جونگ کوک زد .
بازوی خوش فرم جونگ کوک دور بدنش حلقه شده بود . رگای بازوش رو از روی پوستش حس میکرد و شدیدا میخواست جونگ کوک بدنش رو لمس کنه .
با فشاری که بدن جونگ کوک بهش وارد کرد آه کشید .جونگ کوک :
" امشب باهام میای خونه . "
تهیونگ توان مخالفت نداشت . چون خودش هم همینو میخواست . به شدت میخواست زیر جونگ کوک بره .
با اینکه اون روز میشه گفت جونگ کوک باتم بود اما تهیونگ میدونست این به معنی این نبود که اون فرد نمیتونه یه تاپ فوق العاده باشه . ولی تصمیم نداشت آسون پیش ببره چون یادش بود جونگ کوک عاشق التماس به تهیونگ بود .
تهیونگ بدنشو سمت جونگ کوک برگردوند و گفت :
" مجبورم کن . "
جونگ کوک ناله کرد . لباشو محکم روی لب های تهیونگ کوبید . سریع زبونشو هم وارد دهن داغ تهیونگ کرد . تهیونگ هیچوقت از یه بوسه انقدر لذت نبرده بود . جونگ کوک توی همه چی استاد بود . چه بوسیدن و چه عکاسی .
دست های جونگ کوک آروم آروم پایین تر رفتند و باسن تهیونگ رو چنگ زدند . تهیونگ توی دهن جونگ کوک ناله کرد .
جونگ کوک لباشو جدا کرد و پوزخند زد .
جونگ کوک :
" باسنت خیلی خواستنیه . "
تهیونگ ریز خندید و گفت :
" همه چیز من خواستنیه . "
تهیونگ دستاشو دور گردن جونگ کوک حلقه کرد و بوسه ی خیس دیگه ای رو شروع کرد .
" تهیونگ ؟"
صدا مال جونگ کوک نبود .
تهیونگ از جونگ کوک جدا شد و چشمش به مینجائه افتاد که با دوتا گیلاس مشروب پشت جونگ کوک وایساده بود .
تهیونگ :
" شت . مینجائه به کلی تورو فراموش کرده بودم . "
جونگ کوک کنار تهیونگ وایساد و دستشو دور کمر تهیونگ انداخت . تهیونگ با تعجب به جونگ کوک خیره شد . چرا اینطوری میکرد ؟!
تهیونگ سمت مینجائه برگشت و گفت :
" اونطور که فکر میکنی نیست ! فاک اوضاع پیچیده شددد ! "
جونگ کوک :
" چیزی که تهیونگ میخواد بگه اینه که ... داره از اینجا میره ! "
صدای جونگ کوک کاملا جدی شده بود . اون از این لحن و تن صدا فقط توی کار استفاده میکرد . کاملا سرد و کنترل شده !
مینجائه با حرص گفت :
" برام مهم نیس تو کی هستی . تهیونگ امشب با من اومده اینجا . "
تهیونگ حس کرد قفسه ی سینه ی جونگ کوک با خنده تکون خورد .
جونگ کوک :
" اره ولی با من از اینجا بیرون میره . "
تهیونگ با مشتش کوبید به پهلوی جونگ کوک و کمی جلوتر رفت .
تهیونگ :
" من واقعا متاسفم مینجائه . بعدا جبران میکنم اوکی ؟ "
مینجائه نگاهش رو دزدید و گفت :
" هرکاری دوس داری بکن تهیونگ . "
تهیونگ محکم بغلش کرد و پشت سر جمله ی " ممنون " رو تکرار کرد.
YOU ARE READING
Cut out all the ropes | Kookv/Vkook | Completed
RomanceCut out all the ropes Writer: aeterisks Translator: Shiva Main Couple: Kookv/Vkook Genre: Romance. Smut این کار فقط ترجمه شدست و تمام حق و حقوق نویسنده محفوظه 🌸