Part 17🌸

3.1K 485 47
                                    

تهیونگ هیچ ایده ای راجب اینکه چرا تو اون موقعیت بود نداشت ، تنها توی خونش نشسته بود و به پلاستیک روی میز خیره شده بود. جوری که انگار میخواست با چشماش اون رو بسوزونه .

واقعیتش اینه که خوب میدونست چرا تو اون وضعیت بود ، برای یه غریبه س.اک زده بود اما هنوزم مطمئن نبود چی باعث شد اونکارو بکنه . بعد از اون دیگه حس شادی نمیکرد ، برای همین به نامجون زنگ زد که دنبالش بره چون اصلا حوصله ی تاکسی خبرکردن رو نداشت .

نامجون نسبتا اعصابش خورد بود .تهیونگ بهش حق میداد . ساعت 5 صبح بود . اما وقتی حال تهیونگ رو دید هیچی نگفت .صبح بعدش همه جا پر شده بود از عکس های تهیونگ جلوی کلاب . با قیافه ی داغون و صورتی که بخاطر گریه کردنش و پخش شدن آرایشش وحشتناک شده بود . از طرفی خبرنگار ها از توقف ناگهانی رفت و آمد جونگ کوک میگفتند . و دنبال فرصتی برای مصاحبه با تهیونگ بودند .

و الان به پلاستیکی خیره بود که باید همونجا بیرون مینداخت اما اینکارو نکرده بود .

به نظرش حیف بود بندازه بیرون . نهایتا دو تا دیگه توش بود . با اون دو تا که چیزی از دست نمیداد . فقط دو تا بودن . امروز واقعا ناراحت بود . البته الان دو ماهی میشد که ناراحت بود ولی خب معمولا از نامجون ، جیمین ، جین ، هوسوک یا هرررکس دیگه ای میخواست سرشو گرم کنن . امروز همشون مشغول بودند و هیچکس دیگه ای نبود . جونگ کوک هم که رفته بود ...

خودشو قانع کرد که فقط دوتاست و پلاستیک رو باز کرد. اولی رو باز کرد و محتویاتش رو روی میز ریخت. لبشو گاز گرفت و به ماده ی سفید روی میز خیره شد .

بعد از اینکه اولی رو کشید ، حس کرد هنوز بهش نیاز داره برای همین دومی رو هم بالا کشید . دماغش قلقلک میشد . با دستش دماغشو ماساژ داد تا این حس از بین بره .

اینکه تنهایی توی خونه ات بشینی و مواد بکشی از نظر تهیونگ ، واقعا خجالت آور بود اما نه اینکه گریه کنی و ازخونه بزنی بیرون و یه مشت خبرنگار عکستو پخش کنند . اون الان نه سال بود که توی این شغل و صنعت بود اما این اولین بارش بود که چنین وضعیت خجالت آوری داشت . نمیخواست فکر کنند تهیونگ بچه شده و همش گریه میکنه . از طرفی نمیخواست فکر کنند بخاطر جونگ کوک گریه میکنه . درسته بخاطر جونگ کوک بود اما لازم نبود کسی اینو بفهمه .

وقتی حالش یه جوری شد و اون چیز سفید کار خودش رو کرد حس نیاز عجیبی بهش دست داد . سریع گوشیشو برداشت و بین اسم ها ، اسمی که دنبالش بود رو پیدا کرد . بعد از یه مکث طولانی تماس رو زد و گوشی رو کنار گوشش گذاشت .

" تهیونگ ؟ "

خدایا ! چقدر دلش برای همه چیز جونگ کوک تنگ شده بود . حتی صداش ! البته صداش جوری بود که انگار از تماسش خوشحال نشده بود . نه اینکه بدش بیاد ، اما خب ... یه جوری بود که انگار براش مهم نبود تهیونگ بهش زنگ بزنه یا نه . شاید در حدی که تهیونگ دلش براش تنگ شده بود ، دل جونگ کوک تنگ نشده بود .

Cut out all the ropes | Kookv/Vkook | CompletedWhere stories live. Discover now