Part 1 : The "Fight"

696 62 19
                                    

#Part1

روی تخت به سقف خیره بود
ذهنش پر از فکرای درهم و برهم بود
از کلافگی دستی روی صورتش کشید نگاهی به ساعت کرد ، سه ساعتی میشد که عشق زندگیش بعد از دعوایی که داشتن بدون هیچ حرفی از خونه بیرون رفته بود

زیرلب زمزمه ای کرد : دیگه خیلی دیر شده پس چرا تا الان برنگشته ؟
از جاش بلند شد و لباس پوشید
شاید اگه بیرون میرفت میتونست اروم تر باشه .
به سمت در خروجی حرکت کرد که صدای زنگ تلفن متوقفش کرد
آهسته و با ترس به سمت تلفن رفت انگار که میدونست خبرای خوبی قرار نیست به گوشش برسه نفس عمیقی کشید و تلفن و برداشت
- الو
+ ا.........
-چی ؟
+ا.............
تلفن و قطع کرد
حس کرد دنیا دور سرش میچرخه
سراسیمه به سمت ماشین حرکت کرد ، سیلی از اشکا ، رو به چشمش حجوم بردن
زمزمه میکرد : امکان نداره ... امکان نداره .
ضربه ای روی فرمون زد و همونجور که اشکاشو پاک میکرد فریاد زد : نهه امکان نداره .
نفهمید چطوری به بیمارستان رسید
به سمت پرستاری که پشت میزی نشسته بود دوید و با صدای لرزون پرسید :
ت.. تصادفی ای به اسم ..می... میشا اکلز اینجاست ؟
پرستاری سر از نا امیدی تکون داد و گفت : ته راه رو سمت راست .
خودش رو سریع به اتاق رسوند اما مثل اینکهدیگه دیر شده بود
دکتری که به تازگی از اتاق بیرون اومده بود با دیدن پسری داغون پشت شیشه ها دستی رو شونش گذاشت و آهسته گفت : متاسفم ما همه تلاشمونو کردیم
با تعجب و بهت به سرش رو به سمت دکتر برگردوند : چی میگید ؟
از هیچکدوم از حرفای دکتر سردر نمیاورد دکتر سری تکون داد و به سمت دیگه ای حرکت کرد سرش رو دوباره به سمت اتاق برگردوند .

Angel Reborn (cockles)Where stories live. Discover now