-Part13-

428 62 179
                                    

حرفای آخرم یادتون نره♥️

خواب آلود به ساعت روبروش زل زده بود و
پوست لب هاشو میگزید...
هنوز هیچ ایده ای نداشت
چجوری یه مهمونی بزرگ با جیجی و خانواده ی حدید رو. پیچونده بود
در حالی که اونجا در از خبرنگار و پاپا های کوفتی بود
و نبودنش رسما قراره
کلی دردسر ساز بشه...
مخصوصا با شرایط های قرارداد فاکی ای که امضا کرده بود...

عقربه های ساعت از ۱ گذشته بودن و
اون به دقیقا ۴ ساعت پیش فکر میکرد..
به تایمی که درست وسط اغوش لیام
خودش رو رها کرده بود و لب هاش روی لبهای معشوقش سر میخوردن...

نفسش رو با صدا بیرون داد
ز: لیام ارزششو داره...اما بی انصافیه اگه-

با صدای کشیده شدن کارت و بوق مانیتور لاکر
تقریبا از جا پرید

یه کپه ی موی لخت سرش رو از بین درگاه داخل اورد...

ل: هعی گایز اینجا که خاموشه تو بقیه اتاقام نبود
حتما زده به چاک پسره ی بست-

ز: لوعه چشمای فاکیتو باز کن و منو اینجا ببین داداش!

لویی با لبخند بزرگی در رو کامل باز کرد

ل: خود خودشه بیاید تو اتاق منه ...!
و بعد کارت رو توی جای مخصوصش گذاشت و لوستر ها رو روشن کرد

زین چشم هاشو با فحش های زیر لبش ریز کرد و صبر کرد تا به نور عادت کنه...

ل: اینا همه اثرات غار نشینیه داداش

با پرت شدن کوسنی به سمتش صدای خندش بالا رفت

ز: اوه خفه شو لو. میدونی که من خیلی از نور خوشم نمیاد ...!

لویی سرش رو تکون داد و بعد پسر ها هرکدوم خسته وارد اتاق لو شدن...
همه به جز یه نفر...

لویی سریع سمت بار اشپزخونه ی هتلروم رفت و تقریبا داد زد

ل: آبجو یا شراب؟!

لی: من چیزی نمیخورم . ممنون

ز: شراب

نایل با دهانی که خمیازه داشت از دو طرف پارش میکرد
شل جواب داد

ن: اوه من دیگه واسه بیشتر از طاقت ندارم... زین فردا میبینمت... شب بخیر گایز...

لویی بی توجه به نظر زین و لی ، با سه تا گیلاس و یخ و ابجوی تو دستش به سمتشون رفت...

ل: خوب تعریف کن زندگیه به ظاهر استریتی چطوره؟!بیردای بلوند همیشه انقد کنه ان؟

زین نیشخندی زد و از گوشه ی چشم
به لیامی که بیش از حد معذب بنظر میرسید نگاه کرد...

اون مثل قبلا با اومدنش زین رو تو بغلش نگرفته بود ونبوسیده بود...
یک راست روی مبل سوییت لو ولو شده بود و دلخوری توی شکلات های غمگینش هنوز موج میزد
اما اونا که تقریبا آشتی کرده بودن؟!

[ Only Fool Wins ] (L.S)(ON HOLD)Where stories live. Discover now