زین همینطور که توی بغل لیامبود و صورت لیام رو غرق بوسه میکرد، به سمت در کانکس چوبی نزدیک جنگل که تقریبا فاصله ی زیادی از شهر داشت
لیامو با خودش میکشوند...
حرارت بدنش و سر خوردن قطره های عرق از کمرش رو حس میکرد با اینکه هوا سرد بود و
این فقط حضور لیام بود که داشت غوغا میکرد...
دستای بیقرار زین بین لباس و سینه ی تقریبا لخت و
دستای لیام گره میخورد
بخاطر این حجم از نزدیک بودن بدنهاشون اروم ناله میکرد...
ز: اوممم...وای خواهش میکنم لیووووممم زووودباششش
لیام هنوز توی شوک برگشتن اتفاقی زین مونده بود..
و باورش نشده بود بیبی چشم عسلیش الان دقیقا وسط بغلشه...
لی: داری کجا میبریم؟چرا انقد تاریکه؟ زین ممکنه گیر پاپارازیا بیوف-
بدون اینکه اجازه بده کلمه یدیگه ای از دهنش خارج شه ، لباش رو محکم به لبهای لیام کوبید
و روی لباش زمزمه کرد
ز: لطف میکنی اون دهن خوشگلتو ببندی تا سالم بمونه لاو چون بعدا بهش نیاز دارم...
و برای چند ثانیه از لیام جدا شد تا بتونه کلید کانکس رو پیدا کنه...
ز:شت این لعنتی کجاسسسس...
لیام به ارومی دستشو داخل کت زینکرد
و کلیدشو دراورد...
لی:بیبی انقد عجله نکن من همینجام قرار نیست فرار کنم! فقطنگران پاپا هام...البته اینجا به اندازه تاریک و سوت و کوره...
ابروهای زین توی هم کشیده شد...
لی: چرا انقد هولی؟؟؟
زین با قیافه ی عصبانی به سمت لیام چرخید..
ز: من اگه ایندر کوفتیو باز نکنم، الان تورو همین وسطلخت میکنم! حاضری توی سرما لخت شی باهام سکس کنی؟
اوه چه جالب ددی من مشکلی نداره زینو کسی لخت ببینه؟ یا سرمابخوره؟
تو از مریض شدن من خوشحال میشی!؟لیام از حالت های عصبی و هورنی پسرش خندش گرفته بود... از سمتی یه چیزی اون پایین درد داشت و شلوارشو تنگ کرده بود...
اما دلشوره نمیزاشت کامل روی زین و حرکاتش تمرکز کنه... انگار یه چیزی درست نبود...
زینسریع در وباز کرد و یقه ی پالتوی لیام رو با خودش کشید...
و روی کاناپه ی نزدیک در هلش داد..
لی:اینجا کجاست.؟ چجوری اینجا انقد نرم و گرمه؟
زین توی جنگ با لباس های لیام بود تا از درشون بیاره...
ز: چون من نیم ساعت پیش داشتم اینجارو برای ورود شما تدارک میدیدم هانی
میشه یکم کمک کنی ؟ آه...
لیام خندشو کنترل کرد و دستاشو دور گردن زین که روی شکمش نشسته بود انداخت...
لی:دلم برات تنگ شده بود زی...
زین برای چند لحظه دست نگه داشت و به شکلات های غمگین لیام زل زد...
ز:منم همینطور لیوم... نمیدونم چجوری بتونم دووم بیارم... نمیدونم چیکار باید بکنم...همه هنوزم چی زیادیه برام...
لیام جوابی نداشت که بده..چجوری میتونست به عشقش امیدواری بده در صورتی که خیلی کمتر از هیچی , امید نداشت...؟
اروم حلقه ی دستاشو تنگ تر کرد و خودشو بالا کشید...
لبهاشو با ملایمت روی لب های زین سر داد
و طعم بی نظیرش رو با قلبش چشید...
اجازه داد بوسه ارامشو به قلبش برگردونه...
زین اینجا بود..
و این یعنی خوشحالی لیام...
و اروم دستاشو سمت هودی زین برد و همزمان با بوسیدنش روی شکم و سینه ی زین رو از زیر لباس لمس میکرد...
ناله های کوچیک زین حالا دم گوشش نشونه ی عطششبرای بیشتر داشتن لیام بود...
چشم های زین گردن لیام رودید میزدن...
لبهاشونوجدا کرد و
لاوبایتای ریزودرشت رویگردن
لیام شکل گرفتن ...
لی: نکن کیتن...جاش میمونه ...باید چند روز دیگه فوتوشوت بدون تیشرت بگیرم
زین سرش رو بلند کرد و همونطور که چشماشو بستهبود با صدایی شبیه به زمزمه لبزد..
ز: هرکی مشکلی داره میتونه ببره خودشو به فاک بده
ولی قول بدههههه من این بار تاپ بشم ددی :(
و قهقهه لیام توی سالن کانکس پیچید...
زین همون دلیل برای خنده های از ته دلش بود...
نه هیچ زن یا کس دیگه ای...
دستاش سمت لبه ی شلوار لیام حرکت کرد...
لیام نفسشو حبس کرده بود و منتظر عکس العمل زین بود...
و خیلی سریع زین شلوار و باکسر لیام رو پایین کشید و
دیک سفت شدش رو توی دستش گرفت...
ز: بگو چی میخوای ازم لی؟
لیام نفس حبس شدش رو بیرون داد...
لی: تتت..تو خودددت...میدد..دونی...هولی شت...
و زین بی هوا سر دیک لیامو توی دهنش برد ومحکم شروع به ساک زدن کرد...
از زبونش کمک گرفت تا دیک لیام بیشتر تحریکش کنه...
لیام دستاشو پشت سر زین قلابکرد
و صورتشو بیشتر به خودش فشار داد...
ناله های بلند و از روی لذت لیام کل کانکس رو پر کرده بود...
که با صدای زنگ گوشیش یهو خفه شدن...
دستش رو برای رسوندن به پالتوش دراز کرد
که زین محکم روی دستش زد تا بیخیال گوشیشه بعد دست لیام رو پشت سر خودش گذاشت...
و به کارش ادامه داد...
لیام پلکاشو محکم روی هم فشار داد و نمتونست
ناله شروتویگلوشبیصدا نگه داره ...
لی:زین یه لحظه محض رضای فاک بزار بیینم-
این حرف لیام براش سنگین تموم شد سریع دیک لیامو از دهنش دراورد و با پشت دست دهنشو پاک کرد و از جاش بلند شد...
و لباسشو مرتب کرد...
VOCÊ ESTÁ LENDO
[ Only Fool Wins ] (L.S)(ON HOLD)
Fanfic+شب و روز این مغز کوفتیمو زیر و رو میکنم تا شاید یه جواب وسط این همه گنگی به خودم بدم... که چجوری همه چیز انقد دقیق و مرتب بهم ریخت... چون من یه احمقم! _شاید تو احمق باشی ...منم احمقم... ولی همیشه یادت باشه... یه احمقه ک بازی رو میبره! -L.s -Z.m...