شیائو ژان گفت-موهات آبیه و کلی هم آرایش کردی!
ییبو سری تکان داد و کیفش را روی صندلی اتاق هتل انداخت.
-امروز یه عکس برداری داشتم... دارم از اونجا میام.
ژان گوشزد کرد
-به نظرم گفته بودی که دیگه موهاتو رنگ نمیکنی!
( بد کرده موهاشو رنگ کرده؟... خودشو خوشگل کرده برات؟ -_- )
ییبو گفت-این رنگ موقته... بشورمش پاک میشه...
به نظر میرسید که متوجه ی چیزی در لحن ژان شده است
-... باهاش مشکلی داری؟
ژان با کمرویی گفت- متفاوت شدی!
ژان نمیتوانست واضح تر منظورش را بیان کند.
ییبو نیشخندی زد
- منظورت اینه که خوشتیپ شدم؟
و با دیدن نگاه شیطنت آمیز ژان لبخندش عمیق تر شد.
ژستی گرفت و درحالیکه به ژان خیره شده بودند خط چشمش را به رخ او کشید
-خیلی هات شدم مگه نه ژان گه؟
( نکن پسرم... برات دردسر میشه! )
-اینطور به نظر میاد که میتونی همزمان یه دختر یا یه مرد باشی!
ژان قصد داشت مسخره اش کند اما حتی در لحنش میشد به وضوح فتنه را حس کرد.
ییبو همچنان به او خیره مینگریست
-و تو اینو دوستش داری؟.. هوم؟... منیجرم گفت این چیزیه که منو خاص و بی نظیر میکنه!
ژان لبخند کوچکی زد
-جدا برات مهم نیست؟... تو در هرلحظه ای از زندگی ت یه پسری ییبو!
( خوب شد گفتی مگرنه خودش نمیدونست :/ )
ییبو گفت-من اهمیت نمیدم که اونا ازم میخوان چی بپوشم یا چطور به نظر میام!...
لبانش را لیسید
-...مگه اینکه باعث شه تو اینطوری بهم نگاه کنی.
ژان به نرمی شروع به خندیدن کرد.
چون میتوانست تصور کند که در آن لحظه چگونه به ییبو که عجیب شده بود نگاه میکرد.
حتما به نظر شوکه میرسید.
ژان قبلا هرگز به پسران دختر نما علاقه نداشت... اما ییبو دخترانه نبود...اسرارآمیز ، مبهم و غیر قابل پیش بینی بود!
و ژان فهمید که این به خاطر اعتماد به نفس اوست!
ییبو اهمیت نمیداد که مردم اورا به چشم یک دختر یا یک مرد ببینند.
تا زمانی که مردم به او فکر میکردند اصلا اهمیت نمیداد در موردش چه فکر میکنند!
چون ییبو بیشتر از هرچیزی را برای جلب توجه زندگی میکرد و آن را بدست می آورد.
ژان گفت- چیزی در مورد ظاهرت وجود داره...
تصمیم داشت احساسی که در وجودش فوران کرده بود را در اغوش بکشد.
-... که باعث میشه حس خاصی داشته باشم.
-هوم؟... باعث میشم که چه حسی داشته باشی؟
ییبو منتظر ماند.
هنوز از خودراضی به نظر میرسید.
ژان بلند شد و به او نزدیک شد
-حسی که بهم میگه باید اینکارو انجام بدم!
بی اخطار شانه های لاغر ییبو را گرفت و وادارش کرد تا بچرخد و سپس اورا به آینه ی قدی روی دیوار که کنار در حمام بود چسباند!
نفس های ییبو سریع باعث شد تا روی سطح صاف آینه بخاری بشیند.
همینطور رژلب تمشکی رنگ روی لب هایش سطح اینه و گونه اش را لکه دار کردند.
( آرایش بچه مو خراب کردی وحشی! )
عضو ژان با دیدن منظره دهان رژی و کثیف او به جنب و جوش افتاد!
دست راست ییبو را چنگ زد و آن را پشتش و بین دو شانه اش نگه داشت.
نه به اندازه ای که به او صدمه بزند فقط به حدی که نیتش را نشان دهد.
ییبو بدون اینکه بجنگد به تصویر خودش خیره شده بود.
ژان تقریبا برای خودش تکرار کرد
-یه چیزی در موردت اشتباهه!
و انگشتانش به دنبال پیدا کردن برجستگی سینه ها شروع به کاویدن بدنش کردن و البته که چنین چیزی را آنجا پیدا نکرد.
با احساس نپیلی روی اون سطح صاف محکم نیشگونش گرفت.
ییبو نفس نفس زد
-ژان گه دنبال یه دختر میگرده؟... ولی اینجا پیداش نمیکنه.
-میخوای بگی زیر این میکاپ یه پسره؟... چطوری باید اینو بفهمم؟
مژه های ییبو مقابل اینه لرزید و نفسش روی اینه بخاری ایجاد میکرد و تصویرش را تار میکرد.
ژان فکش گرفت و با دقت دهان اورا به مقابل اینه فشرد و باعث شد رژ لبش دور دهانش را لک کند.
ییبو با فهمیدن آن چه که ژان انجام میداد نالید
ژان در گوشش زمزمه کرد
-جواب منو نده!
ییبو نجوا کرد
-باشه ژان گه
ژان خرخری کرد
-بچه ی لوس!
و سیلی ای به باسن پوشیده شده در جین ش زد!
ییبو ناله ای کرد و پاهایش را از هم فاصله داد.
ژان فهمید که چیزهایی در حال داغ شدن بود و این خوب بود.
او چیزهای هات و داغ را دوست داشت!
هنگامی که کارش را روی کمربند ییبو شروع کرد ییبو به او کمک کرد و اجازه داد تا زیپ شلوارش را باز کند و آن را پایین بکشد.