پارت.۲

159 22 3
                                    

قفل کرده بودم. پدرم داشت چی میگفت? کشتن یه نفر چقدر اسون بود که پدرم اینقدر راحت در موردش حرف میزد? گرفتن جون یه نفر برای راحتی خودم چقدر میتونست راحت باشه?
ته:نه نه... امکان نداره من همچین کاری نمیکنم.
اقای کیم: تهیونگ زود ردش نکن فکر کن به جای کار کردن شب تا صبح میتونی تو بهترین کالج کانادا درستو ادامه بدی اگه فکر خودت نیستی به فکر من باش
بلند شدم و سمت اتاق قدم برداشتم
ته: من همچین کاری انجام نمیدم
اقای کیم که دید حرفش رو پسر نازنینش اثر نمیکنه با فکر مرگ اون مجبور شد تهیونگ رو وادار به این کار بکنه
اقای کیم: تهیونگ... این یه دستوره...و اگه انجامش ندی...
با پوزخند برگشتم سمت پدرم. چطور میتونست بین مرگ و زندگی یه نفر باهام معامله کنه? بد تر از اون چطو میتونست پسرشو قاتل کنه?
ته: اگه انجامش ندم?
اقای کیم: من مجبور میشم تو رو بدم دست اقای اوه.
و شوک دوم... در مورد چی حرف میزد? بین زندگی خودم و یه نفر دیگه باید تصمیم میگرفتم? میدونستم وقتی بزرگ میشم باید تصمیم های بزرگی بگیرم ولی نه دیگه این مدلی!!!
اقای کیم: پسرم من...
ته:خیلی خب انجامش میدم.
تهیونگ بعد گفتن این حرف برق خوشحالی تو چشاش پدرش دید. بدون کلمه دیگه ایی سمت اتاقش قدم برداشت و رو تخت نازنینش دراز کشید
اقای کیم: تو انتخاب درستی کردی پسرم... الا بخواب مشکلا همیشه صبح راحت تر حل میشن...!

.............*..............*................*..............*..............

اقای اوه: این یه پروندس که هر چی لازمه بدونی توش نوشته. تقریبا هم سن خودته .ساعت های کلاساش و تمام چیزی ک لازم داری. فردا کارشو تموم میکنی شیر فهم شد?
اروم سرمو تکون دادم و خیره شدم به عکس توی پرونده. پسر کیوتی که با دندون های خرگوشیش لبخند میزد.
چطور میخواست این کارو انجام بده? مگ پسر ۲۲ ساله چ کار بزرگ و بدی میتونست انجام بده که عاقبتش برابر مرگش باشه ?
پدرش و آقای اوه با هم به سمت بیرون قدم برداشتن و تهیونگ پرونده روی میز رو توی دستاش گرفت و شروع کرد به خوندنش.
جینسول:عام... پدر?
سرشو بلند کرد و با دختر زیبایی رو به رو شد. موهای بلوند که تا کمرش بود. ارایش کم و لبخند خجالت زدش کیوتش میکردن.
جینسول: ببخشید میدونید پدرم یعنی اقای اوه کجا هستن?
اقای اوه: جینسول? اینجا چیکا میکنی تو مگه امروز کلاس نداشتی?
با ورود اقای اوه و پدرش نتونست جواب دختره که ظاهرا اسمش جینسول بود بده.
اقای کیم: جینسول تویی? چقدر بزرگ شدی? تهیونگ شناختی?
با گیجی به پدرم نگاه کردم من چرا باید این دخترو میشناختم?
جینسول: وایییییی... ته ته خودتی? خدای من چقدر عوض شدی موهاتو رنگ کردی? بهت میاد
تهیونگ: عام ممنون ولی من شما رو به یاد نمیارم
جینسول:عه قعر کنم الا? منم دیگه جینسول یادت نیس بچگی چقدر با عم میگشتیم?? تقریبا ۶ سال پیش قبل اینکه برم آمریکا.
کمی فکر کردم و به یاد اوردم جینسول تنها دختر اقای اوه و همچنین تنها دوستش اونا با هم خیلی صمیمی بودن عین خواهر و برادر ولی پدرش اونو ۱۶ سالگی برای ادامه تحصیل به امریکا فرستاده بود.
تهیونگ:تو کی برگشتی?
جینسول: تهیونگگگ چقدر عوض شدی هم ظاهری هم اخلاقی قبلا اینقدر سرد نبودی
بعد از معذرت خواهی کوچیک باهاش دس دادم ولی جینسول اومد جلو و بغلم کرد.
اقای اوه: خب خانم کوچولو چرا اینجایی?
جینسول: عام... فکر کنم مشکلی برای استاد پیش اومده امرو کل کلاسا تعطیلن. هی ته ته امرو وقت داری بریم بیرون? لطفااا خواهش
اصلا حوصله نداشتم مخصوصا حوصله تحمل جینسول. باید میرفتم خونه و به عاقبت کارم فکر میکردم من واقعا میخواستم اون پسرک کیوت و خرگوش مدلی رو بکشم?
تهیونگ: عام من امروز کار دارم بعدا
جینسول: باشه ولی قول بده که بعدا میریم
تهیونگ: باشه قول
پرونده ها رو از رو میز برداشتم بعد از یه چشمک به جینسول تعظیم ۹۰ درجه ایی به پدرش و اقای اوه بیرون رفت....

AshesWaar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu