پارت. 8

84 17 4
                                    

+آره اینجاست
-خودت دنبالش باش.... فکر نمی‌کنم بخواد همچین کاری کنه. حواست بهش باشه اگه نتونست کار دوتاشون تموم کن!
+بله قربان
گوشیو قطع کرد و سیگارو روشن کرد و از دور نگاهی به پسره که وارد رستوران میشد انداخت.
......... *........... *........... *.............. *............ *
ته نگاهی به اطرافش کرد که چشمش خورد به جونگکوک یکی از صندلی ها رو عقب کشید و نشست
+ببخشید اینجا رزرو شده
ته: نه چیزی نمیخورم
+آقای جوان میگم اینجا نمی‌تونید بشینید
ته بعد اینکه متوجه حرف زن شد سمتش برگشت
ته: بعد چند دقیقا میرم
+به هر حال نمیشه اینجا بشینید
ته: خب کجا بشینم
زن چشاشو تو کاسه چرخوند و از بازوی ته گرفت و بلندش کرد
.....
کوک با صدای گارسون و ی نفر دیگه که داشتن حرف میزدن سرشو سمتشون چرخوند و باز اونو دید....
چرا این پسره همه جا بود؟
یونگی: خب رفتم چیزیش نشده بود
جیمین:آره چیزی نشده بود سوختم فقط
یونگی:چقد غر میزنی
جیمین:دوس دارم ب تو چ....تهیونگ؟؟
جیمین چشمش به ته خورد و ناخودآگاه اسمشو صدا زد که باعث شد کوک سمتش برگرده
کوک:میشناسیش؟
جیمین با حرف کوک برگشت سمتش و جوابی نداد بلند شد کیفشو برداشت و تعظیمی کرد
جیمین: معذرت میخوام من باید برم بعدا میبینمتون
یونگی:امیدوارم هیچوقت هیچوقت نبینمت
زیر لب گفت و لبخند فیکی به جیمین زد
کوک سرشو بلند کرد و نگاهی به عجله جیمین کرد
جیمین سمت پسره قدم برداشت و نگاهی به میز انداخت و دست پسره که ظاهرا اسمش تهیونگ بود و کشید و رفتن بیرون
......
داشتم با زنه بحث میکردم که جیمین بدو بدو اومد سمتم
جیمین:گمشو بریم
ته: جیمین من....
جیمین:گمشو نگاهمون میکنن
جیمین به زور دستمو کشید و بردتم بیرون
ته: جیمین من باید امروز این کارو تموم کنم
جیمین نفس عمیقی کشید و نگاه مظلومش بهش دوخت
جیمین:نه
ته: چی
جیمین: اینکارو نکن ته.... اون خیلی کیوته
ته پوکر نگاهی بش انداخت
ته: نظرت چیه برم بگم آقای اوه جونگکوک خیلی کیوته برای همین جیمین نزاشت بکشمش بیا تو منو بکش
جیمین اک خنده ایی مرد و یهو خندش محو شد و تهیونگ محکم بغل کرد
ته سر جاش موند و آروم دستاشو بالا آورد و جیمین بغل کرد
ته: چی شدی؟
جیمین: ته ته من فقط تو رو دارم....نمیخوام چیزیت بشه خواهش میکنم مواظب خودت باش
و بعد فینی کرد ته از کیوت بودن بست فرندش لبخندی زد و موهاشو به هم ریخت
ته: نمیخوای که بشینی زر زر گریه کنی
جیمین اخمی کرد یکی محکم زد پس کله تهیونگ
جیمین: آدم نیستی که
............
کلاسش تموم شده بود و پیاده داشت سمت خونه هیونگش قدم میزد و دوست هیونگشو فش میداد
قرار بود هیونگش بیاد دنبالش ولی مشکلی برای دوستش پیش اومده بود و الا کوک مجبور بود تنها بره خونه
هوا تقریبا تاریک شده بود و هوا نسبتا سرد بود
نفس عمیقی کشید که صدای پایی رو پشت سرش حس کرد
ایستاد و آروم برگشت ولی کسی رو ندید نفس آسوده ایی کشید و به راهش ادامه داد
نمی‌دونست چرا هنوزم حس می‌کرد یکی دنبالشه
دیگه داشت فک می‌کرد توهم زدع و دیوونه شده
شروع کرد به زمزمه کردن آهنگ مورد علاقش تا شاید ی کم از ترسش کم شه
آروم قدم بر می‌داشت که باز صدای پای کسی رو شنید ولی اینبار خیلی نزدیکش بود
میخواست برگرده که دست یکی رو روی شونش حس کرد
و بعد عقب کشیده شد تا خواست چیزی بگه دستش تو دهنش گذاشته و تو ی کوچه تاریک و تنگی کشیده شد....

AshesDonde viven las historias. Descúbrelo ahora