جونگین با ترش رویی وارد کلاس شد.
میخواست از کای متنفر باشه که با اون حال، تنها تو اتاق ولش کرد.
میخواست یه مشت بکوبه رو نیشخند کوفتی ای که همیشه تحویلش میداد اما نمیتونست.
اگه اینکارو میکرد اون سکس وانیلی ای که کای قولشُ داده بود رو از دست میداد.
مدت زیادی از آخرین باری که کای باهاش عشق بازی کرده بود میگذشت.
اون روز کای دستهاش رو به تخت بسته بود. پاهاش از هم باز بودن و یه ویبراتور هم داخل سوراخش داشت میلرزید.
با یه کاک رینگ صورتی که جلوی ارضا شدنش رو میگرفت.
حتی فکر اون روز هم لرز خوشایندی به پایین تنش میفرستاد.
جونگین دست از فکر کردن راجع به برادرش برداشت اما درد بین پاهاش داشت بیشتر میشد.
همون لحظه کراش جذابش وارد کلاس شد.
جونگین رو صندلیش جابجا شد.
دستشو زیر میز بردو روی برآمدگی دردناکِ پایین تنش گذاشت.
اوه سهون، کاپیتانِ تیم فوتبالِ کالج وارد کلاس شد و با فاصله ی دومیز ازش نشست.
جونگین زیر لب فحش داد و کای رو بخاطر همه چیز سرزنش کرد.
اگه یکم قبل کای کمکش میکرد تا از شر دردش خلاص شه، الان با یه قدم برداشتنِ عادیِ اوه سهون جلوی چشمش اینجوری تحت تاثیر قرار نمیگرفت.
وقتی سهون سرش رو به طرف جونگین برگردوند، پسر برنزه سریع رو برگردوند تا اون نگاه بی علاقه رو نبینه.
اون نگاه که بی اشتیاق بودن نسبت بهش رو داد میزد، حس بین پاهاشو میکُشت.
جونگین از اینکه سهون بهش نشون میداد هیچ علاقه ای حتی به نگاه کردنش نداره متنفر بود.
صورت ناخوانا و رفتارای پر از غرور و تکبرش اکثر اوقات جونگین رو آزار میداد اما هیچ راهی وجود نداشت که اون بتونه از کاپیتان متنفر باشه.
جونگین دستاشو روی میز گذاشت و راحت به صندلیش تکیه داد.
لعنتی به شانس بدِ امروزش فرستاد.
گوشیشُ از جیبش در آورد تا به کای پیام بده.
📤به هیونگ:
~ حوصلم سر رفته... ~
گوشیشو محکم تو دستش نگه داشت و نگاهی به کلاس انداخت.
میخواست به بقیه نگاه کنه اما چشماش به پشت سر سهون خیره موند.
تو دلش آهی به حال خودش کشید چون بدجور دلش میخواست موهای سهون رو بین انگشتاش بگیره و لمسش کنه.
واقعا دلش میخواست هر وجب از بدن سهونو حس کنه و بیشتر از همه دلش میخواست سهون جوری بفاکش بده که پاره شه.
📥 از هیونگ:
~به من فکر کن بیبی.. به این فکر کن که تا چندساعت دیگه چه اتفاقایی قراره رو تختمون بیفته... ~
جونگین به صفحه ی گوشیش لبخند زد ولی اصلا نمیتونست به این فکر کنه که کای قراره رو تخت بکنتش.
همه ی چیزی که الان میتونست و میخواست بهش فکر کنه این بود که سهون رو اون تخت لعنتی بفاکش بده.
جونگین لبش رو بخاطر تصورات خیسش گزید.
به این فکر کرد که سهون رو تخت جابجاش میکنه، تو همه ی حالت ها بفاکش میده و باسنش رو محکم اسپنک میکنه.
آب دهنش رو کمی صدادار قورت داد.
به شدت احساس گرما میکرد اما حتی نمیتونست دکمه ی پیراهنش رو باز کنه چون مارکِ پررنگه روی محل اتصال گردن و شونش مقابل دید همه قرار میگرفت.
جونگین صورتش رو بین دستاش گرفت و با غرغر نالید.
واقعا لازم داشت که آرامشش رو حفظ کنه.
~"جونگین حالت خوبه؟ "
وقتی پروفسور اسمش رو صدا زد نفسش حبس شد.
نگاه نگران مرد مسن روی صورتش باعث شد از خجالت سرخ بشه.
+"من... من... خو.. "
وقتی نگاه سوالی سهون رو به خودش دید همه چی براش سخت تر شد.
سریع نگاهش رو از سهون گرفت و به پروفسور داد.
به نظر میومد تو اون لحظه قدرت جواب دادن رو از دست داده بود.
~" سهون، میشه لطفا جونگین رو تا درمانگاه همراهی کنی؟"
رنگ از صورت جونگین پرید.
گوشه ی میزش رو توی چنگش گرفت. قابلیت واکنش نشون دادن به این موقعیت خفه کننده رو از دست داده بود.
جونگین بلند شدن سهون از جاش رو حس کرد.
بدن کشیدش که از گوشه ی چشم جونگین قابل مشاهده بود باعث شد پسرِ نشسته با خجالت سرش رو بالا بیاره و به کاپیتانِ مورد علاقش نگاه کنه.
سهون اومد و کنار جونگین ایستاد.
جونگین هم مثل یک عاشق دلباخته از موقعیت استفاده کرد و از نزدیکی کاپیتان به خودش لذت برد.
سهون مردِ کم حرفی بود پس با بالا دادن یه تای ابروش و اوقاتی تلخ منتظر موند تا جونگین بلند شه.
جونگین بلند شد اما انقدر هیجان زده شده بود که یه لحظه سرش گیج رفت.
خوشبختانه با گرفتن لبه ی میز خودش رو سرپا نگه داشت و وقتی دست سهون رو روی گودی کمرش حس کرد، گونه هاش قرمزتر از چند لحظهی قبل شدن.
ادامه دارد...
YOU ARE READING
🔥 Sin With Me 🔥
Fanfiction📌خلاصه: کای یه برادر دوقلو داره که مخفی نگهش میداره تا در برابر این دنیای ظالم که میتونه معصومیت برادرش رو خدشه دار کنه حفظش کنه. تنها کسی که حق داره اینکارو با برادرش بکنه خودشه.! فقط خودش... ولی کای نمیدونه که یه نفر دیگه چیزی که ماله اونه رو بدس...
