Part 03

5.3K 667 13
                                        


کای با انگشتاش روی میز ضرب گرفت و به گوشیش زل زد.
جونگین جوابش رو نداده بود و این غیرعادی بود.
جونگین همیشه جوابش رو میداد.
روی صفحه خاموشش ضربه زد و اسکرین گوشی برای بار دهم روشن شد اما هیچ نوتیف پیامی نیومده بود.
کای نگران شد.
ذهنش شروع کرد به منفی بافی.
فکرِ اینکه یه کسی وقت برادرش رو اِشغال کرده و داره سرش رو گرم میکنه باعث شد دلواپس بشه.
جونگین هیچ دوستی نداشت و تنها کسی که باهاش معاشرت می‌کرد کای بود.
نفس کلافشو فوت کرد و دستی تو موهاش کشید.
بدون اینکه حتی یه ثانیه دیگه رو هدر بده دستش رو بلند کرد و اجازه گرفت تا به سرویس بهداشتی بره.
با عجله سمت سرویس رفت و وارد یکی از اتاقکا شد و درو پشت سرش بست.
شماره ی جونگین رو گرفت.
پاش با استرس روی زمین ضرب گرفته بود و منتظر بود تا جونگین جواب بده اما بعد از یک دقیقه تماس به صندوق صوتی وصل شد.
کای سعی کرد وحشت زده نشه و دوباره تماس گرفت.
زمانی رو بخاطر آورد که خیلی بچه بودن.
اون جونگین رو گم کرده بود و وقتی پیداش کرد، برادرش یه گوشه تو خودش جمع شده بود و صورتش از شدت گریه قرمز شده بود.
همون روز کای قسم خورد که مواظب برادرش باشه.
یادآوری اون روز باعث شد مصمم تر از همیشه جونگین ر و از همه پنهون کنه.
می‌خواست جونگین رو از همه ی دنیا دور کنه و فقط برای خودش نگهش داره.

×" الو... "

کای وقتی صدای یه غریبه رو بجای صدای جونگین شنید، اسکرین گوشیش رو چک کرد.

_" تو کی هستی؟ جونگین کجاست؟ "

کای با عصبانیت پرسید.
با خودش قسم خورد اگه اتفاقی برای جونگین افتاده باشه این شخص رو می‌کُشه.

×" آروم باش کای، منم سهون. "

_" جونگین کجاست؟ "

کای وقتی فهمید سهون پیشِ جونگینِ با حرص پرسید چون از شیفتگیه جونگین نسبت سهون خبر داشت.
می‌دونست که برادرش روی این فوتبالیست کراش داره اما نه، جونگین مال اون بود.
از سهون متنفر بود که باعثِ حواس پرتیه جونگین میشد.
وقتی صدای خنده ی نخودی سهون از اون ورِ خط به گوشش رسید ابروهاش توهم گره خوردن.

×" جونگین‌و آوردم درمانگاه، به نظر مریض میاد."

_" مریض؟! "

کای به سرعت از سرویس بهداشتی خارج شد و سمت بخش پرستاری دوید.
خودش رو سرزنش کرد که از مریضی جونگین چیزی نمی‌دونست.
اگه می‌دونست، اون همه اذیتش نمی‌کرد.
بجاش بغلش میکرد و...
_" شششت.. "
بدون اینکه اهمیتی به شخصه پشت گوشی بده، تماس رو قطع کرد و مبایلش رو توی کیفش گذاشت.
با عجله سمت درمانگاه دوید و بعد از چند لحظه، چند قدم مونده به در درمانگاه متوقف شد.
از لای در اوه سهون رو دید که متکبرانه تو اتاق ایستاده بود.
کای به سهون خیره شد، نگاهی از پایین تا بالاش انداخت و بی توجه بهش از گوشه ی شونش نگاهش به برادرش افتاد.
_" جونگین... "
کای صداش زد.
با عجله مسافت باقیمونده رو طی کرد و کنار روی تخت نشست.
انگشتاشُ تو موهای نرم جونگین فرو برد و نوازشش کرد.
صورت برادرش رو تو دستاش گرفت.

_" چرا بهم نگفتی؟ "

کای با ناراحتی زمزمه کرد و جونگین با لبای کمی آویزون بهش نگاه کرد.
از گوشه ی اتاق، سهون با کنجکاوی درحال تماشای حرکات دو برادر بود.
اونا برای رابطه ی برادری یکم زیادی همو لمس می‌کردن و دوقلو بودنشون هم بیشتر کنجکاویشو تحریک می‌کرد.
جوری که جونگین صورتش رو به دست کای می‌کشید و خودش رو لوس می‌کرد قلبش رو می‌سوزوند.
اینطور نبود که از جونگین متنفر باشه اما از جوری که کای به جونگین نگاه می‌کرد انگار که جونگین همه ی دنیاشه ولی در عوض به سهون طوری نگاه می‌کرد که انگار یه آدم بی ارزشه متنفر بود.
سهون دستاشو جلوی سینش بهم گره زد و به تماشای دو برادر ادامه داد.
آرزو کرد اون هم یه روز بتونه این نگاه کای رو روی خودش ببینه.
شاید اون هم میتونست یه روز بالاخره اینو تجربه کنه.

+" من مریض نیستم... "

جونگین زیر گوش کای زمزمه کرد و کای عقب کشید تا به صورت برادرش نگاه کنه.

+" خب.. من.. من داشتم به تو فکر میکردم‌و... "

جونگین تا جایی که می‌تونست آروم زمزمه کرد تا فقط کای صداشو بشنوه.
کای، جونگین رو از کمرش گرفت و با شیطنت به چشماش نگاه کرد.
_" پس... داری میگی که... "

کای با صدای بلند شروع کرد به حرف زدن ولی وقتی نگاه معنادار جونگین رو دید صداشو پایین آورد.

_"... با فکرِ من داغ کردی؟! "

موقعیت برای کای به شدت سرگرم کننده اومد و نمی‌تونست لبخندشو بخاطر لبای آویزون برادر کوچولوش جمع کنه.
جونگین آروم به سینه ی کای کوبید و الکی وانمود کرد داره گریه میکنه.
کای در حالی که تماماً وجود سهون رو فراموش کرده بود برادرش رو به آغوش کشید و پیشونیشُ به گرمی بوسید.
کای عاشقه این بود که برادرش اینقدر بین بازوهاش کوچولو به نظر میومد و اونا انقدر عالی فیتِ هم بودن.
درحالیکه کای همچنان محکم بغلش کرده بود، جونگین صورتش رو تو سینه ی پهن کای که داشت با بدجنسی بهش میخندید پنهان کرد و به صدای قلبش گوش داد.

+" ازت متنفرم. "

جونگین زمزمه کرد، نیشگونی از شکم تخت کای گرفت که باعث ناله ی پسر بزرگتر شد.
هر دو پسر از حبابه دنیای دونفرشون بیرون کشیده شدن وقتی سهون گلوشو صاف کرد.
جونگین وقتی نگاه سهون رو روی خودش دید با دستپاچگی دستی به پشت گردنش کشید.
اما کای همچنان دست جونگین رو تو دستش گرفته بود و اونو نزدیک به خودش نگه داشته بود.

_" ممنون که آوردیش اینجا، سهون. "

کای خطاب به کاپیتان گفت.
سهون نگاهی به جونگین انداخت. بعد لبخندی تحویله کای داد و لبش رو لیسید.

×" مشکلی نیست.. "

قبل از اینکه دو برادر رو تنها بزاره مکث کرد و به کای نگاه انداخت.

×" کای، تو فردا به پارتیه تیمم دعوتی. "

هرچند کای واقعا دعوت نبود اما چون سهون کاپیتان تیم بود، اونو به عنوان مهمان ویژش دعوت کرده بود.
اعضای تیمش میتونستن هرچقدر که میخوان اعتراض کنن ولی کاپیتان اون بود و حرف آخر رو اون میزد.
کای با نگاه سردی به سهون خیره شد. سرتکون داد تا مثلاً وانمود کنه حرفش رو گوش داده اما جونگین میدونست ذهن کای جای دیگه ای مشغوله.

_" باشه، حتما ممنون. "

کای جواب داد و وقتی جونگین نگاه خوشحاله سهون رو شاهد شد قلبش به درد اومد.
این یه صحنه ی کمیاب از سهون درحال خندیدن بود و جونگین با افسوس عکسِ این لبخند رو توی ذهنش ذخیره کرد.



ادامه دارد...

🔥 Sin With Me 🔥Donde viven las historias. Descúbrelo ahora