⸸ CHAPTER 16

1.5K 288 35
                                    

در حالیکه جلوی آینه میز آرایش ایستاده بود ، گره کراوات مشکیش رو سفت کرد و یقه پیراهن سفید توی تنش رو صاف کرد.
دستی توی موهاش کشید و نگاهش رو از چشم های سرخ حاصل از بی خوابیش گرفت.
نفس خسته اش رو بیرون داد و برای چند ثانیه چشم هاش رو بست. بعد با سستی ای که توی تمام حرکاتش داشت ، کتش رو از روی تخت چنگ زد و از اتاق بیرون رفت.
با شونه هایی پایین افتاده از پله ها پایین میرفت که نگاهش روی خانومی که برای تمیز کردن خونه اومده بود و داشت خون خشک شده مین بوم رو از جلوی راه پله ها پاک میکرد ، قفل شد.
جلوی حلقه زدن اشک توی چشم هاش رو گرفت و با صدایی که بغض توی گلوش دو رگه اش کرده بود ، زن میانسال رو مورد خطاب قرار داد :
-مامور های پلیس رفتن؟
+بله آقای پارک .... اون ها اجازه تمیز کردن اینجا رو بهم دادن و گفتن بهتون بگم در اسرع وقت به ایستگاه پلیس برین
چانیول سری به معنای فهمیدن تکون داد و باقی پله ها رو پایین اومد. در حالی که به سمت در خروج میرفت آخرین توصیه ها رو به زن کرد.
-لطفا همه جا رو تمیز کنین و اتاق بچه رو کامل ضد عفونی کنین .... روز خوش

🍒 Cherry sperm 💦

ربان سفید رو دور بازوش محکم کرد و دست کش های سفیدش رو دستش کرد.
با نفس عمیق دیگه ای بغض کهنه ای که این چند روز مهمون دائمی گلوش بود رو پس زد و به سمت سالن اجتماعاتی که مراسم اونجا برگذار میشد قدم برداشت.
سرتاسر هر دو طرف راهرو از تاج گل های اهدایی پر شده بود و فضای دلگیر و سنگین اونجا رو غرق در عطر دل انگیز گل های طبیعی کرده بود.
با گام هایی بلند و سریع ، شتاب زده طول راهرو رو طی کرد و به در ورودی رسید. بدون اینکه به استند بزرگ کنار در نگاهی بی اندازه از در وارد شد و بلافاصله با شناخته شدنش مورد استقبال مسئولین مراسم قرار گرفت.
با راهنمایی کادر تدارکاتی به سمت ردیف اول صندلی ها رفت و بعد از سلام و احترامی که بین خودش و آدم های مهمی که روی صندلی های ردیف اول نشسته بودن رد و بدل شد ، به سمت تک صندلی خالی ، یعنی درست کنار مادر همسرش ، رفت و نشست.
-آنیوهاسیو آمونیم...
خانوم کیم دستی که باهاش دستمالی رو جلوی چشم هاش گرفته بود رو پایین آورد و نگاه خیس و سرخ و آزرده اش رو به صورت چانیول داد. قطره اشک درشتی از میون پلک های پف کرده اش به روی گونش سر خورد ، بدون گفتن کلمه ای ، تنها با نگاهی که گویای همه چیز بود به چشم های دامادش نگاه کرد و بعد صورتش رو به سمت سنی که مجری برنامه حالا درست وسطش ایستاده بود و قصد شروع مراسم رو داشت برگردوند.
چانیول هم بدون گفتن کلمه ای ؛ با باری که حالا روی شونه هاش سنگین تر هم شده و اون هارو بیش از پیش رو به پایین خم کرده بود ، شرمگین تر از قبل سرش رو پایین انداخت و بالا تنه اش رو که به سمت راست یعنی جایی که مادر همسرش نشسته بود ، خم کرده بود رو صاف کرد و رو به سن به پشتی نرم صندلیش تکیه داد.
نیم ساعتی از شروع مراسم گذشته بود و چانیول تقریبا هیچی از حرف ها و سخنرانی های آدم های مهمی که روی سن رفت و آمد کرده بودن نفهمیده بود. تنها با صدا شدن آقای کیم بود که تلنگر خورده ، حواسش رو به رو به روش داد.
آقای کیمی که الآن هیچ شباهتی به آقای کیم چند روز پیش نداشت و قدر سال ها پیر شده بود ، با کمری خمیده پشت میکروفون قرار گرفت.
برای چند دقیقه ، بدون گفتن هیچ کلمه ای نگاه خسته و سنگینش رو روی مهمان هایی که روی صندلی ها نشسته بودن و بینشون چهره های آشنایی به چشم میخورد گردوند.
بعد نفس عمیقی کشید و به صورت آهی سنگین خارجش کرد.
" اینکه الآن باید چی بگم و صحبت هام رو چجوری شروع کنم .... حقیقتا نمیدونم...
فکر نکنم هیچ پدری توی دنیا باشه که .... برای یه همچین لحظه ای آمادگی و حرفی برای گفتن داشته باشه...
ما پدرها همیشه تصورمون از سخت ترین لحظه زندگیمون .. روز ازدواج دخترهامونه...
منم تا همین چند روز پیش .. همین فکر رو میکردم...
( بعد از مکثی کوتاه ادامه داد. )
حرفی برای گفتن ندارم فقط...
خوشحالم .... خوشحالم از اینکه مرگ دختر کوچولوی من تولدی برای
دیگران بود...
خوشحالم از اینکه نوه تازه متولد شدم .... هر چند تو کالبدی دیگه ....
ولی میتونه تپش های قلب مادر از دست رفته اش رو زیر دست های کوچولوش حس کنه...
مین بوم من شاید ظاهرا از پیشمون رفته باشه ولی...
( دست راست لرزونش رو روی قلبش گذاشت و ادامه داد. )
یادش همیشه این جا .. و ارگان های حیاتیش تو کالبد هایی دیگه زنده خواهد موند... "
صحبت هاش رو اینجوری تموم کرد و قبل از سر ریز شدن اشک های گرم پدرانش اول سن و بعد سالن رو ترک کرد.

CHERRY SPERM || اسپـــرم آلبــالویــیWhere stories live. Discover now