Part 6

3.7K 551 169
                                    


جونگ کوک به قولش عمل کرد و دیگه به جین دست نزد.
درواقع دیگه کاملا ارتباطشو هم باهاش قطع کرده بود..

بعد از اون شب پر از بی قراری روی تخت جونگ کوک، وقتی جین صبح از خواب بیدار شد، توی نشیمن یه یادداشت روی میز عسلی پیدا کرد که با دست خطی درهم برهم نوشته بود:

"هوسوک و جیمین رفتن.میتونی هر چقدر میخوای بمونی یخچال هم پره پس هر چی خواستی بردار.امروز خونه نیستم.اگه خواستی بری نگران قفل کردن در نباش.خودش بعد بسته شدن قفل میشه‌."

با دیدن یادداشت آه کشید.
جونگ کوک مطمئنا داشت ازش دوری میکرد..

با اینکه دلش از گرسنگی ضعف میرفت ولی بازم هیچی نخورد.
فقط یه "ممنون" کوچیک زیر نوشته ی جونگ کوک نوشت و از آپارتمانش بیرون زد‌.

                        ***************

دفعه ی بعدی ای که همو دیدن، جشن تولد یکی از دوستای مشترکشون بود.

به آپارتمان کوچیک دوستشون تو 'هونگده' دعوت شده بودن.دوستشون تصمیم گرفته بود یه کیک و آب جو مهمونشون کنه و فقط جین، جیمین، هوسوک، دوست دختر خودش و جونگ کوک رو دعوت کرده بود.

کل مدتی که اونجا بودن، جونگ کوک بیشتر وقتا با هوسوک و جیمین مشغول حرف زدن بود و هر وقت که جین شجاعت پیدا میکرد نزدیکشون بشه، جونگ کوک یهویی میرفت تو آشپزخونه تا بازم آب جو بیاره با اینکه حتی هنوز آب جوی تو دستشو هم تموم نکرده بود..

یا اینکه میرفت دستشویی.
انگار که طبیعی بود یه نفر در عرض سه ساعت ده بار بره دستشویی!

جین دزدکی چند بار بهش نگاه انداخت ولی جونگ کوک انگار از حضورشم خبر نداشت.

جوری که انگار جین نامرئی بود..

جونگ کوک حتی دیگه اذیتشم نمیکرد و جین حالا داشت افسوسشو میخورد چون هر چیزی بهتر بود از این بی محلی کردن..

                        ***************

حالا دیگه دو هفته شده بود.
دو هفته از آخرین باری که جونگ کوک رو دید گذشته بود.
دو هفته شده بود که از اتفاقایی که تو زندگی جونگ کوک میفتاد چیزی نشنیده بود.

و از اون شب تو آپارتمان جونگ کوک بیشتر از سه هفته بود که میگذشت..
بیشتر از سه هفته میگذشت از آخرین باری که جونگ کوک با محبت نگاهش کرد، بوسیدتش، لمسش کرد و جوری بهش نگاه کرد که دستاشو به عرق کردن مینداخت..

ولی دیگه بس بود.امروز دیگه میخواست به این اوضاع پایان بده.

هوسوک چندتاشون رو به افتتاحیه ی یه رستوران ژاپنی_ آمریکایی توی محله ی جونگنو-گو دعوت کرده بود چون پدرش هم یکی از سهامداراش بود.

Truth Or Dare: Persian TranslationDonde viven las historias. Descúbrelo ahora