Part 1🌧

419 59 2
                                    

خورشید با تمام توان میتابید.انگار که قصد داشت چانیول رو،که با سردرگمی به اطراف نگاه میکرد رو زیر تابشش ذوب کنه.
چانیول با دست عرق پیشونیش رو پاک کرد و
دوباره کتاب کوچیک رو باز کرد:"پس این لعنتی کجاست؟"
نگاهش رو به اطراف چرخوند.جاده طولانی،عریض و بی درختی بود که مشخص نبود به کجا ختم میشه.اطرافش با درخت های بلند پر شده بود اما چانیول نمیخواست وارد اون جنگل ها بشه.شنیده بود اونجا پر از پیکسیه و اصلا نمیخواست با یکیشون رو به رو بشه.
قدم هاش رو شل و وارفته برداشت و کنار درختی نشست.
کتاب رو ورق زد.
جنگل های آلفرد از زمان های خیلی قدیم به عنوان یه تبعید گاه استفاده میشده.حتی زمانی که اون طلسم درست نشده بود.
اونجا پر از پری های کوچولو و زیبا بود.اما اونها اصلا مهمون نواز نبودن و فقط گونه های کمی از پری هاشون بود که ممکن بود یکم،فقط یکم با مهمون هاشون خوب رفتار کنن.
دلیل دیگه ای که باعث شده بود الفرد یه تبعید گاه بشه حیوانات عجیبی بود که اونجا زندگی میکردن و در زمان مشخصی از مخفی گاهشون بیرون میومدن.اگه اونجا رو درست نمیشناختی یا جادویی برای محافظت از خودت نداشتی،امکان نداشت بتونی دووم بیاری!!
جنگل های آلفرد در شمالی ترین بخش سرزمین جادو که بهترین هوا رو داشت واقع شده بود.
البته تا قبل از اینکه از مرز هاش گذر کرد،تنها چیزی که میشد حس کرد گرمای سوزنده هوا بود.
چانیول بی حوصله پاهاش رو زمین تکون داد.
اصلا نمیخواست راهی این سفر بشه.
دوست داشت توی کلبه کوچیکشون بمونه و برای عشق از دست رفتش گریه کنه،اما به خاطر خوشحالی کای،مجبور بود احساساتش رو بیخیال شه و دنبال برادر گم شدش،شاید هم تبعید شدش بگرده.
هوفی کشید و از جاش بلند شد.اگه تا انتهای این جاده رو میرفت شاید مرز ها رو پیدا میکرد.
_"دنبال چی میگردی؟"
چانیول سرش رو چرخوند و به رو به روش خیره شد.این صدا از کی بود؟
_"هی..این پایین!"
سرش رو پایین آورد و با دیدن مرد کوتاه قدی که با صدای ریز و بال های شفاف بهش خیره شده بود نگاه کرد:"اوه ببخشید...من دنبال جنگل های آلفرد میگردم!"
پری بی حوصله پوف کشید:"اونو که فهمیدم...فقط نمیدونم چرا داری میگردی...وقتی همین الان کنارش نشسته بودی!"
چانیول با بهت به سمت درخت چرخید و با دیدن در چوبی که کنارش بود لب زد:"چ‌..چطور ممکنه ندیده باشمش؟"
پری غرغر کرد:"شاید چون تو کوری"
چانیول تک خندی زد.یکی از پری های بد اخلاق جنگل های آلفرد...
پری در رو باز کرد و چانیول با حس خنکی که به صورتش خورد لبخند زد:"عالیه!"
از درد گذشت و به اطراف نگاه کرد.کاملا یه جنگل بود.یه جنگل سبز و خنک...
یه جاده باریک و پوشیده شده با چمن و سنگ ریزه بود که کناره هاش درخت و گیاهان تماما رشد کرده بود و اونطرف لایه بلندی از درخت ها نهری جاری بود.
پری بال هاش رو تکون داد:"خب...برای چی اومدی اینجا؟تبعید نشدی چون با مامور نفرستادنت.."
چانیول کمی مکث ‌کرد:"من دنبال یه نفر اومدم..برادر دوستم سال ها پیش اینجا تبعید شده بود...و همین چند سال پیش از تبعید خارج شد."
پری دامن چاک خورده کوتاهش رو مرتب کرد:"اسمش چیه؟"
چانیول مکثی کرد:"کیم جونگین!"
پری شوکه عقب پرید و شروع به سرفه کردن کرد.
چانیول متعجب پلک زد.
پری با ترس نگاهی به اطراف کرد و بعد چیزی زیر لب گفت و با شدت روی زمین تف کرد.
سرشو تکون داد:"بهتره بری جادوگر..."
چانیول که از رفتار پری متعجب شده بود گفت:"چی؟ نه!!من تا پیداش نکنم نمیرم...بگو کجاست!میدونی نه؟"
پری ناگهانی فریاد زد:"نمیدونم...حالا هم برو"
و بعد با قدم های کوتاهش شروع به دویدن کرد.
چانیول متعجب پلک زد:"پری دیوونه!"
به اطراف نگاه کرد و بعد به در چوبی پشت سرش زل زد:"امکان نداره که بدون اون برگردم"
شنلش رو مرتب کرد و شروع به حرکت کرد.
صدای جیک جیک گنجشک ها و آواز پرنده ها همراه با صدای شرشر آب نهر اونقدر زیبا بود که لبخند رو به لب چانیول اورده بود.
اینجا به هیچ وجه شبیه یه تبعید گاه نبود.چرا ازش به عنوان تبعید گاه استفاده میکردن وقتی اصلا شبیهش نبود؟
با شنیدن صدای زمزمه ریزی سرش رو پایین آورد.پری کوچیکی که تند تند بال های پروانه ای شکل و صورتیش رو تکون میداد روی زمین زانو زده بود و به گل های کوچیک صورتی رنگی خیره شده بود.
_"ببخشید!؟"
پری با شنیدن صدای چانیول جهش کوتاهی کرد و به سمتش چرخید.
گوش های بزرگ و نوک تیزش تند تند تکون میخوردن و با کنجکاوی به چانیول خیره بود.
چانیول جلوی پری که قدش تقریبا تا رونش میرسید،زانو زد و به چهره بانمک پری خیره شد:"میتونم یه سوالی بپرسم؟"
پری موهای بلند و صورتیش رو بین انگشتاش پیچوند و بعد از زیر نظر گرفتن چانیول گفت:"میتونی بپرسی!"
چانیول از لحن بانمکش خندید:"من دنبال یه کسی میگردم...اسمش کیم جونگینه"
پری هین کوتاهی کشید و بعد از نگاه کردن به اطراف و زمزمه کردن چیزی تف محکمی روی زمین کرد.
چانیول صورتش رو عقب کشید.
پری معذب خندید و بعد بال هاش رو به هم زد:"بهتره من برم..کلی کار-"
چانیول بی حوصله پشت یقه پری رو گرفت و اون رو از زمین بلند کرد.
پری جیغ کشید:"بزارم زمین...گفتم بزارم زمین.غول جادوگر نما!"
چانیول تک خنده ای زد و عصبی گفت:"ببین پری کوچولوی صورتی...حوصلم از دیدن این تف پراکنی ها سر رفته و فقط میخوام اون احمق رو پیدا کنم و برگردم خونه...پس جیغ جیغ نکن و درست بهم بگو کجاست و جریان این تف پراکنی ها چیه"
پری پاهای کوتاهش رو تکون داد:"میگم میگم..ولم کن"
چانیول پری رو روی زمین گذاشت:"خب...!؟"
پری غر زد:"دنبالم بیا"
و تند تند قدم برداشت.اونقدر با پاهای کوتاهش فرز قدم برمیداشت که چانیول و مجبور بود دنبالش بدوه.
پری از بین دو چنار بلند رد شد و کنار نهر نشست.
چانیول با فاصله کنار پری ایستاد:"هی...اسمت چیه؟"
پری زمزمه کرد:"آماندا!"
چانیول سر تکون داد:"آماندا...بگو جو-"
آماندا داد زد:"اسمشو نگو!"
نگاهی به اطراف کرد و دوباره روی زمین کنار نهر تف کرد:"ما اینجا بهش کابوس میگیم.."
چانیول زمزمه کرد:"کابوس!؟"
آماندا کمی لرزید:"اون واقعا یه کابوسه!!"
🌧

Sweet Nightmare🥀Where stories live. Discover now