Part 5🌧

168 52 10
                                    

آروم دستش رو حرکت داد و موهای شلخته جونگین رو نوازش کرد.
آفتاب بیرون زده بود اما چون کل شب جونگین گریه کرده بود تازه خوابش برده بود و چانیول نمیتونست بیدارش کنه.
نگاهش رو به صورت مرطوب جونگین دوخت و اون رو راحت تر توی آغوشش جا داد.
باید ازش مراقبت میکرد.تموم این سال ها اون تنها بود.بار ها آسیب دیده بود اما کسی نبود که نوازشش کنه و بهش بگه که جاش پیشش امن بود.
با لرزش بال جونگین نگاهش رو به سمتش چرخوند و با دیدن چشم های نیمه باز جونگین شوکه شد:"بیدار شدی؟"
خواست کمک کنه که جونگین بلند شه اما دست جونگین روی صورتش نشست و اونو به سمت خودش چرخوند:"فقط یکم همین طوری بمون"
نوازش دست جونگین روی صورتش باعث میشد گوش هاش قرمز بشه.
نگاهش رو به چشم های براق تیره اش دوخت.آرامش...برای اولین بار تونسته بود حسی جز ترس،خشم و نفرت در اون چشم ها ببینه و نمیدونست که این رو مدیون چیه؟
عمیق نگاهش میکرد و لبخند محوی روی صورتش بود.
نگاه چانیول روی اجزای صورتش چرخید.چقدر شبیه کای بود.حالا که لبش به لبخند گرمی باز شده بود و چشم هاش از آرامش پر شده بود اونقدر شبیه کای شده بود که گیجش کرده بود.
جونگین آروم خیز برداشت و درست جلوی چشم های متعجب و گیج چانیول گونه اش رو بوسید:"ممنونم که نجاتم دادی...یولی"
لعنت...چرا باید درست مثل کای صداش کنه؟قصد دیوونه کردنش رو داشت؟
دستش رو ناگهانی روی چشم های جونگین گذاشت:"اونطوری نگاهم نکن"
جونگین نق زد و مچ دست چانیول رو گرفت:"چیکار میکنی؟مگه چطوری نگاه کردم یول؟"
چانیول عصبی دست دیگه اش رو روی دهن جونگین گذاشت:"اونطوری هم صدام نکن"
جونگین سرش رو چرخوند و از دست چانیول خلاص کرد:"یااا...من چطوری صدات کردم؟دارم اسمتو-"
چانیول ناگهانی پشت کمر جونگین رو گرفت و اونو به سمت خودش کشید:"طوری صدام میکنی که باعث میشه دیوونه بشم!"
فاصله صورت هاشون کمتر از دو سانت بود و همین باعث شده بود که ضربان قلب جونگین روی صد بره.
نگاه چانیول به بال های جونگین که پشت سرش صاف ایستاده بود افتاد و نکته ای توی ذهنش هایلایت شد.بال های جونگین هر موقع که خجالت زده یا شوکه اس کاملا باز میشن!
کمر‌ جونگین رو با ملایمت ول کرد:"بالت کاملا خوبه.."
جونگین کمی عقب کشید اما به خاطر شکسته شدن شاخه و کوچیک بودنش اونقدر نمیتونست عقب بره.
نگاهش رو به طرف دیگه چرخوند و پشت به چانیول نشست تا صورت خجالت زده اش رو مخفی کنه.
چانیول به نقطه بین دو بال جونگین نگاه کرد و بعد دستش رو ناگهانی اون بین کشید.
جونگین از جا پرید و بال هاش رو تکون داد:"نکن"
چانیول خندید:"چرا؟دوست داشتی!"
جونگین غرید:"دوست داشتم چون نمیدونستم چه حسی داره..."
چانیول با شیطنت گفت:"چه حسی داره؟"
_"خواب آلودم میکنه"
چانیول خندید و عقب کشید:"ببرمون پایین..من حسابی گرسنه ام"
جونگین غر زد:"عوضی!"
و قهقهه خبیث چانیول گوش هاش رو نوازش کرد.از نظر جونگین اون واقعا یه عوضی بود.
🌧

Sweet Nightmare🥀Where stories live. Discover now