Part 7🌧

185 54 6
                                    

سکوت...نگاهش رو دوباره به بالا چرخوند و به  که پسری روش توی خودش جمع شده بود و تقریبا به درخت قطور چسبیده بود، خیره شد.
حتی نفهمید وقتی خودش رو عقب کشید چطور جونگین بدون نگاه کردن بهش بال زد و تقریبا به اولین بلندی که پیدا کرد چسبید.
صداش زد:"جونگین...من هنوز گرسنه ام...تو چطور غذا پیدا میکنی؟"
سکوت...
و بعد صدای خش خشی که نشون میداد جونگین درست مثل خفاش ها با چنگ زدن به بدنه درخت در حال پایین اومدن از درخته.
نگاهش رو بالا نبرد و دقیقه ای بعد موجودی در حال چپوندن خودش توی بغلش بود.
با تعجب به جونگین که مثل کوالا بغلش کرده بود نگاه کرد.قرار بود جونگین تا ابد اینطوری به یه جا بچسبه و خودش رو لوس کنه؟
پوفی کشید و بعد از گرفتن رون های جونگین بلند شد:"خب؟کدوم طرف!؟"
_"راست"
شروع به حرکت کرد. با وجود تاریکی سخت میتونست ببینه اما این از سوالی که میخواست بپرسه و تصمیمی که گرفته بود منصرفش نکرد.
صداش رو صاف کرد و به بال های جونگین که جلوش بود نگاه کرد:"راجب احساست مطمئنی؟"
جونگین توی بغل چانیول وول خورد و بعد با مکث سرش رو تکون داد:"مطمئنم..."
سرش رو عقب برد و به چانیول خیره شد.یک دفعه نگرانی توی صورتش موج زد:"تو..تو که نمیخوای ولم کنی؟"
آماده بود که بغض کنه.بعد از اینکه چانیول عقب کشید متوجه شده بود که چه کار احمقانه ای کرده.میترسید که چانیول بره و اون دوباره در اون جنگل تیره تنها بمونه.
چانیول لبخند زد:"نمیخوام جونگ..نترس"
صداش از صدا زدن جونگین به اون صورت لرزید ولی محکم تر ادامه داد:"پس با من بیا..اگه از احساست مطمئنی باهام بیا.."
جونگین نگاهش رو بین چشم های چانیول چرخوند.باید به حرفش گوش میکرد؟
فقط دو روز از آشناییشون گذشته بود.حتی اونقدر خوب چانیول رو نمیشناخت و مطمئن نبود که آماده اس تا با کایی که ولش کرد مواجه بشه:"قو...قول دادی یه هفته بمونی!"
چانیول با دیدن نور لبخند زد:"این مال قبل از این بود که بهم اعتراف کنی...و البته...اصلا دوست ندارم دیگه اون حیوون کریه رو ببینم"
جونگین توی خودش جمع شد و با گرفتن شونه های چانیول خودش رو توی بغلش بالا کشید.
چانیول به چهره جونگین خندید.اونقدر به خاطر فکر توی هم رفته بود که انگار داشت یه آلوچه ترش میخورد و به شدت بامزه شده بود‌.
گردنش رو جلو کشید و بوسه نرمی روی خط فک جونگین زد و اون رو توی بغلش لرزوند.
_"اما...اما من میخوام بیشتر بمونم"
چانیول با دیدن بوته های تمشک زمزمه کرد:"کل این سال ها فقط تمشک خوردی؟"
جونگین با حواس پرتی گفت:"البته که نه...کلی از پری ها دزدی کردم"
چانیول سر تکون داد که همون موقع فکری توی ذهنش جرقه زد:"چطوره یه مدت بریم دهکده؟"
جونگین یک دفعه ای خودش رو عقب کشید و باعث شد دست های چانیول از هم باز بشه.
با برخورد باسنش روی زمین آخ بلندی گفت و نعره زد:"احمقی؟اونا از من میترسن"
چانیول با بهت به پری عصبانی که باسنش رو ماساژ میداد خیره شد:"من نگفتم بریم کنارشون...اما اونجا به نظر خیلی قشنگ تر میاد.."
جونگین با تردید به چانیول نگاه کرد.دوست داشت که توی جوی اصلی خودش رو رها کنه ،از میوه های خوشمزه بخوره و عطر شکوفه ها رو به مشام بکشه:"خ..خب...باشه"
چانیول چند تا از تمشک هارو چید:"من اونجا یه دوست پیدا کردم...میتونه کمکمون کنه...احتمالا جاهایی رو که پری ها کمتر میرن رو میشناسه."
جونگین دهن باز کرد تا چیزی بگه که چانیول یک مشت تمشک توی دهنش چپوند و خندید:"کمتر حرف بزن...بچه پر حرف.."
🌧

Sweet Nightmare🥀Where stories live. Discover now