با استرس به در چوبی که جلوش بود خیره شد.
قلبش به شدت توی سینه میکوبید.
نگاهی به پشت سرش انداخت.چانیول سخت مشغول خداحافظی با آماندایی بود که اشک میریخت و بال های صورتی پروانه ایش رو تند تند تکون میداد.
پوفی کشید.چشم هاش رو بست و در تصمیمی ناگهانی به شدت از در بیرون پرید و به خورشید خیره شد.
به خاطر گرمای یکدفعه ای هوا هینی کشید و خواست دوباره از در رد بشه و به هوای خنک پناه ببره اما همین که برگشت بینی اش محکم به سینه محکمی برخورد کرد:"آخخخ!"
چانیول خندید:"میخواستی فرار کنی؟"
جونگین نالید:"گرمهه"
چانیول نیشخند زد:"باید عادت کنی..الان وسط تابستونیم!"
جونگین مثل گربه خرخر کرد و ناگهانی بال هاش رو توی هوا بلند کرد.
چانیول نیشخند زد:"شاید بتونی تا خونه منو بلند کنی و پرواز کنی!"
جونگین به چشم های چانیول نگاه کرد و خندید.دقیقه بعد چانیول در حالی که نعره میزد محکم به کمر و پاهای جونگین چنگ مینداخت تا مبادا اون رو زمین بندازه.
جونگین بی حوصله غر زد:"یول..بال هام قویه...چیزی نمیشه...از منظره لذت ببر.."
چانیول نعره زد:"چطور میتونم وقتی فقط چند سانت با ابر ها و هزاران سانت با زمین فاصله دارم به ابر ها دقت کنم؟"
جونگین دست هاش رو دور کمر چانیول محکم کرد و با کوبیدن بال هاش به هم ناگهان بالاتر کشید و بعد ابر ها زیر پاهاشون قرار داشت.
چانیول خشکش زده بود.میتونست غروب خورشید رو ببینه که از بالای ابر ها مشخص بود.
_"گفتی کای برادرت رو ماه صدا میکنه؟"
چانیول گیج سرش رو بالا برد و به جونگین دوخت.
_"پس تو خورشیدی...باشکوه...و گرم!"
چانیول با شیطنت سرش رو بلند کرد و کنار گوش جونگین زمزمه کرد:"تو هم یه کابوس فوق العاده شیرینی..."
جونگین خندید و بعد آروم ارتفاعش رو کم کرد:"اگه درست گفته باشی..رسیدیم"
چانیول رو از ارتفاعی تقریبا یک متر پرت کرد و بعد از شنیدن نعره چانیول خودش روی زمین نشست.
چانیول چشم غره ای به سمت جونگین رفت و بعد به کلبه که مقصد نگاه جونگین بود خیره شد.
_"اونا برگشتن!؟"
چانیول متعجب گفت و زمزمه کرد:"چقدر سرعت عمل لعنتیا؟"
از زمین بلند شد و خاک روی لباسش رو تکوند.
با قدم های بلند به سمت خونه رفت و بعد در رو با مشت زد.
_"کدوم خری اینطوری در میزنه؟"
چانیول با شنیدن داد سهون خندید و بعد صدای گرم کای شنیده شد:"سهون..مودب باش!"
در باز شد و نگاه چانیول به کای گره خورد.
چرا..چرا حس میکرد که دیگه اونقدر هم آزروی این رو نداره که کای رو توی آغوشش داشته باشه؟
_"چانیول هیونگ..."
چانیول با شنیدن دوباره صدای کای سرش رو تکون داد:"کی برگشتید؟"
کای همون طور که با کنجکاوی به صورت چانیول خیره بود زمزمه کرد:"دیشب."
_"سلام هیونگ"
چانیول صدای سهون رو شنید و سرش رو به معنی سلام تکون داد.
_"پیداش...نکردی؟"
چانیول خندید و چرخید تا جونگین رو صدا کنه اما هیچ کس رو ندید.
هوفی کشید و بعد به درخت ها خیره شد:"کیم جونگین بیا پایین و مثل خفاش به درخت ها نچسب.."
سکوت....
کای با کنجکاوی از کنار چانیول رد شد و مسیر نگاه چانیول رو دنبال کرد.پسری با بال های بزرگ قهوه ای...
جونگین به کای که بهش خیره بود نگاه کرد و بعد عقب کشید و گذاشت که روی زمین فرود بیاد.
کای با قدم های شل و کوتاه بهش رسید.
و جونگین اشک رو توی چشم های برادر دوقلوش دید:"کای..."
کای ناگهانی دست هاش رو دور بدن جونگین حلقه کرد.
جونگین هق هق زد:"کای...دلم...دلم برات تنگ شده بود.."
کای هم متقابلا هق هق میزد.
_"چرا...چرا نیومدی دنبالم؟"
کای عقب رفت و با دو دست صورت برادرش رو گرفت:"معذرت میخوام جونگ...معذرت میخوام..همه چیز رو برات میگم...قول میدم!"
و دوباره جونگین رو بغل کرد.
چانیول به نمایش محبت آمیزی که جلوش بود خیره شده بود که یک دفعه ضربه محکمی به شونه اش خورد:"هیونگ.."
چانیول خندید:"خب...چه خبر؟"
سهون دست هاش رو به سینه زد:"پیامم به دستت رسید؟"
چانیول غرید:"البته که رسید...اما دیگه از این پیام های جادویی نفرست..هنوزم مخم سوت میکشه"
سهون تک خندی زد:"بابا با مامان رفتن سفر..."
چانیول قهقهه زد و به کلبه خیره شد:"من حسابی گرسنه ام"
سهون نگاهی عمیق به چانیول انداخت و بعد یک دفعه مقابل چشم های گریون دو برادر دیگه مثل دیوونه ها شروع به قهقهه زدن بود.
جونگین زمزمه کرد:"دو تاشون خلن!"
🌧
YOU ARE READING
Sweet Nightmare🥀
Fanfiction~🌧Author : Janan ~🌧Couple : Chankai ~🌧Genre : Romance , Fantasy , Angst | Side Story ساید استوری فیکشن "رقص با ماه" که به سرنوشت چانیول و برادر کیم کای میپردازه... داستان شیرین چانیولی که بعد از باخت عشقش به برادرش،سهون، برای پیدا کردن کیم جونگین...