Trying to survive 5

183 15 9
                                    

بعد از حمام لباسامونو پوشیدیم و اومدیم پایین.

+کجا؟

-برم یه چیز درست کن...م

صورتم از درد جمع شد! نگران اومدم سمتمو گفت:

+چی شدی؟ خوبی؟

-یکم آروم تر خیلی خشنی کوک!

+بس که تو خوبی بیبی!

+لازم نیست زنگ میزنم یه چیز بیارن. چی میخوری؟

-امم! فهمیدم بولگوکی!

+باشه

(بولگوکی نوعی غذای کره اییه که بشقاب خوش طعم و آبداری از گوشت خوابونده و گریل شدس

و یکی از پر طرفدارترین غذا های کره اییه، گوشت مزه دار شده با سیرو پیاز خرد شده گریل میشه تا در نهایت مزه بهتری داشته باشه.این غذا به صورت سنتی در کاهو پیچیده شده وباسامجانگ«رب تند غلیظ» خورده میشه)
___________________________________________

می توان زندگی را با قطعه ای پارچه گلدوزی شده مقایسه کرد که هرکس در نمیه اول عمر خود

روی آن را می بیند، اما در نیمه دوم می بیند آنقدرها زیبا نیست، اما بیش تر آموزنده است، زیرا

او را قادر می سازد که ببیند نخ ها چگونه به یکدیگر متصل شده اند.....
شو پنهاور
___________________________________________

-کوک چرا غذاتو نمی خوری؟

جواب نمیداد که دوباره گفتم....

-کوک!

بازم جواب نداد.داد زدم.....

-کوووووووک!

بازم جواب نداد. فکرش درگیر چی بود که حتی صدامم نمی شنید؟

از جام بلند شدم و رفتم سمتش حتی منو ندید چه برسه به صدای صندلی که کشیده شد.

رفتم جلوش و چونش و گرفتم که از ترس یهو رفت عقب.

+چ......چیزی شده؟

-کجایی؟ این همه داد زدم!

+وا..واقعاً؟

-آره! چی فکرتو اینجوری درگیر کرده؟

+خواهرم!

-چرا؟

+بچگی هاش که خیلی ناز بود، داشتم تصور میکردم الان باید چه جوری باشه!

- حالا نمیشد بعد غذا فکر کنی؟ یخ کرد!

+ببخشید!

بوسه ای روی پیشونیم گذاشت و گفتم...

-کی میاد؟

+نمیدونم!

-خب پاشو زنگ بزن بهش!

+شمارشو ندارم که!

-خب شماره شرکتتونو چی؟

+فکر کنم داشته باشمش!

بلند شد و رفت سمت اتاق،در کمد و باز کرد، یه دفترچه برداشت ودرشو بازکرد و ورق میزد...

Trying to surviveDove le storie prendono vita. Scoprilo ora