Empty like me

81 6 2
                                    


*خالی مثل من
های گایز. یه توضیح کوتاه بهتون قبل از شروع فیک باید بدم.
این فیک دو فصله و هردو فصل ادامه فیک Trying To Survive
هستن و فقط به دلیل تغییر شخصیت ها و موضوع اسم فیک تغییر پیدا کرده! و توصیه می
کنم که حتما این رابطه در فیک ً فیک قبل رو بخونید تا از فیک سر دربیارید. چون شروع
قبل بوده و شخصیت ها پیچیده و در ارتباط با هم هستن. خیلی از توضیحات هم در فیک قبل
هست.
ممنون از حمایتتون. دوستون دارم.^.^
*Mi Hi:
درحال قدم زدن بودیم و میشد لرزش خفیف بدنش رو تشخیص داد!
+می هی!
-بله؟
+تو واقعا گفتی منو دوست داری؟
-آره!
+دلت برام سوخته که گفتی؟ وگرنه چرا باید از من خوشت بیاد؟
-نه. نه بهت ترحم کردم نه دوست داشتنم یهویی بوده!
+پس چی؟
-اون موقعی که با ِحرا بودی من ازت خوشم میومد؛ ولی وقتی دیدم تو اون دختر رو دوست
داری ، ترجیح دادم اعتراف نکنم ! تا نشکنم! اون موقع یه پسری که تو شرکت پدرم بود از
من خوشش میومد ولی من دوستش نداشتم پس درک میکردم که اعتراف کردنم بیهوده ست!
و تو اومدی فرانسه و من با پسری آشنا شدم که با خیلیا فرق داشت و اجازه دادم قلبم رو به
دست بگیره اما اون لی عوضی به بدترین شکل کشتش!
+چرا از اون پسره خوشت نیومد؟ اسمش چی بود؟
-ازش بدم نیومده بود ولی رفتارش عوض شد وبا چهارچوب زندگی من دیگه سازگار نبود.
اسمش زین بود!
+پس منو دوست داشتی! الانم دوستم داری؟
-آره اگه نداشتم الان اینجا نبودم!
+می ترسم!
-از چی؟
+اینکه تو هم تو زندگیم بیای و بعد از دستت بدم!
-نگران نباش. اگه قبول کنی هیچی نمیتونه منو ازت جدا کنه!
+همه آدمای زندگیم رفتن وترکم کردن!
-راست گفتی که حرا رو لی کشت؟
+آره. شرکتمم نابود کرد!
-متأسفم!
+دیگه گذشت! راستی چرا ا/ت و کوک مردن؟ خیلی ناراحت شدم که حتی اونا رو، بهترین
دوستامو از دست دادم! کاش زود تر میومدم کره تا حداقل تو مراسمشون باشم! همین یک ماه
پیش بود که من با کوک حرف زدم و اون موقع قرار بود شما برای عروسی برگردین کره
پیش ا.ت.
اشکی روی گونه اش نشست.
-کوک که تو راه بود و قرار بود عروسی تو کشتی گرفته شه، کشتی غرق شد و کوک هم...
ا/ت هم که سوخت، گاز باز بوده که برقا میره و وقتی میاد، خونه آتیش می گیره و هیچ کس
صداشو به خاطر بلندی صدای موسیقی نمی شنوه!
گریه اش بیشتر شد. خودمم با یادآوری اون روز گریه ام گرفته بود، آروم بغلش کردم و به خودم
فشردمش تا بیشتر از این سردش نشه! مثل بچه های بی پناه شده بود. با دست دیگه ام اشک
هاشو پاک کردم.
بعد از کلی پیاده روی تو اون سرما به خونه رسیدیم.....
+قصد داری به فرانسه بگردی؟
-نمی دونم.
-اگه تو باهام باشی که قضیه فرق داره!
+الان منو به عنوان شریک زندگیت قبول میکنی؟
-آره! اگه مشکلی داری نمی ریم فرانسه!
+نه دیگه مشکل ندارم، خاطرات هم بخشی از زندگی منه ،باید باهاش کنار بیام!
-کمکت میکنم که بتونی، پس چند وقت دیگه میریم.
رفتم سمتش و سویشرتم رو از تنش درآوردم و انداختم تو ماشین لباسشویی، گنگ نگاهم
میکرد که رفتم جلو. تیشرتش سفید بود و چون خیس شده بود بدنشو بیشتر نمایان میکرد!
بوسه ای رو پیشونیش زدم و گفتم:
-لباساتو دربیار بده من تا بشورمشون! بعد هم برو حموم تا سرما نخوردی!
از حرکتم جا خورده بود و با اون قیافه گنگش بهم زل زده بود و من دلم میخواست فریاد بزنم
که اون مال منه!
آخه یه آدم چه قدر میتونه کیوت و هات باشه؟
بشکنی جلوی چشماش زدم که تعظیم کوتاهی کرد...
+م.....ممنون!
-میتونی بری تو اتاق سمت چپ و لباسات رو در بیاری ،کارت که تموم شد من میام و برات
لباس تمیز می ذارم. راحت باش.
+باشه، ممنون!
احساس میکردم خیلی خجالت میکشه، خب حق داشت!
رفتم سمت کشوم....
لباسایی که برای هون خریده بودم( نامزد قبلیش ) تا ببرم فرانسه بهش بدم هنوز بود
وخوشبختانه به تهیونگ می خورد.
یکی از لباس زیر های مردونه ای که براش خریده بودمو برداشتم و با یه دست حوله تمیز براش روی تخت گذاشتم.

لباس های کثیف رو برداشتم و انداختم تو ماشین. خودم هنوز خیس خیس بودم! تا قبل از
اینکه بیاد، رفتم تو اتاقم و سریع دوش گرفتم و لباسامو عوض کردم! خداروشکر هنوز
نیومده بود!
یه سئولئونگ تانگ و یکمم سون دائه درست کردم.
*(سون دائه یکی از خوشمزه ترین غذا های کره اییه و بهش سوسیس خونی هم میگن و یه
غذای خاصه که با گوشت و خون خوک و البته رشته فرنگی و جو درست میشه. موادش
چندش بود نگفتم بقیشو:/ ) (و سئولئونگ یکی از سوپ های سنتی کره اییه که بهش سوپ
استخوان گاو هم میگن و از گوشت سینه گاو و استخوانش درست میشه و البته در اون برنج
هم میریزن.)
از اتاق اومد بیرون....
- بالاخره اومدی؟
+آره.
-بیا غذا بخور.
+غذا درست کردی؟ م...ممنون!
-امیدوارم دوست داشته باشی.
مشغول خوردن غذا بودیم و اون خیلی با اشتها میخورد.
غذا که تموم شد، دیدم که رو کاناپه نشسته و همش خمیازه می کشید.
-میخوای بری بخوابی؟
+آره ممنون.
-اینقدر تشکر نکن ،میتونی بری اتاق سمت چپ استراحت کنی!
+باشه.
سمت اتاق رفت و خوابید و منم رفتم سمت اتاقمو خوابیدم.
---------------------------------------------------------------------------------------
ساعت هفت صبح گوشیم زنگ خوردو بلند شدم.
باید صبحانه درست میکردم.
تصمیم گرفته بودم که پنکیک درست کنمو شروع کردم به آماده کردن مواد مورد نیازم.
با احساس خیسی صورتم دستی روش کشیدم و دیدم که از بینیم خون میاد. اومدم برم سمت
دستشویی که سرم گیج رفت و خوردم به گلدون توی راهرو که شکست!
امیدوارم بلند نشه!
*Tae:
با صدای شکستن چیزی از خواب پریدم و رفتم بیرون که دیدم می هی افتاده رو زمین،
داشتم میرفتم سمتش که .......
-نیاااا
+چ...چت شده؟ چرا آخه؟
-شیشه خورده اینجاس میره تو پات!
تو این شرایط به فکر من بود؟
آروم بلند شد و رفت سمت آشپزخونه که دوباره خورد زمین!
آروم و با احتیاط رفتم سمتش.
-میگم نیااا
+حالت خوب نیست! در ضمن من خودم مراقبم!
رفتم سمتش و با دیدن بینی خونیش سریع رفتم سمت دستمال...
بغلش کردم و دستمال رو محکم روی بینیش فشار دادم.
که تو یه ثانیه خیس شد!
بلندش کردم و آروم به سمت دستشویی بردمش و صورت وبینیشو شستم!
بعد از مدتی خون بینیش بند اومد.
+بهتری؟
-آره ممنون.
+سرگیجه داری هنوز؟
-کم تر شده!
رو کاناپه خوابوندمش...
+چرا اینجوری شدی یهو؟
-فشار عصبیه دیگه!
+عصبی شدی؟
-آره.
+چرا؟
-یهو یاد کوک افتادم!
+نباید زیاد به خودت فشار بیاری کوچولو!!
-یااا من کوچولو نیستم!
+چرا من از تو سه سال بزرگترم!
-ولی من کوچولو نیستم تو خیلی گنده ای!
+یااا.
ناخواسته لپشو کشیدم که لبخندی زد.
خب خیلی کیوت بود و از دیشب جلوی خودمو خیلی گرفته بودم.
خیلی رفتارش فرق کرده بود!
عوض شده بود! مسئولیت پذیر بود و البته خیلی ارتباطش خوب بود!
+راستی تو چه رشته ای خوندی؟
-روانشناسی ولی نتونستم ادامه بدم.
+چرا؟
-وقتی نتونستم خودمو حل کنم پس چه جوری باید مشکل دیگرانو حل کنم؟
+چه مسئولیت پذیر! ولی ارتباطت خیلی خوبه.
-ممنون دیگه بهترم. ببخشید که بیدارت کردم، برو بخواب.....‌
ادامه دارد....

آنچه خواهید خواند:

+خودت گفتی درد داره!
+خانم می هی؟ جئون می هی؟
-اعصاب منو خورد نکن!
+من زین مالک هستم، مدیر شرکت توتال.
های گایز!
نظر یادتون نره چون اونجوری پارتا رو کم می کنم.
دوستتون دارم و بوس بهتون.
Sarvin

Trying to surviveDove le storie prendono vita. Scoprilo ora