"فرمانده اوه تشریف آوردن سرورم ."
پدر ، نامه ی توی دستش رو جمع کرد و با اشاره ی سرش پیشکار رو مرخص کرد . میخواستم چیزی ازش بپرسم اما با ورود فرمانده ی ارتش اوه سهون ، سکوت کردم .
"امری داشتین سرورم؟"
پدرم نیم نگاهی بهش انداخت و گفت ."فردا میخوام برم شرق . باید شخصا هونگ چه رو ملاقات کنم . میخوام تو باهام بیای و مطمئن بشی این ملاقات مخفی میمونه ."
فرمانده اوه متعجب شد . منم همینطور . چرا پدر ، پادشاه باید به ملاقات فرد دون پایه ای مثل هونگ میرفت ؟ چیزی شده بود و من ازش خبر نداشتم .
فرمانده بی چون و چرا قبول کرد . هیچکس حتی خود من به اندازه ی فرمانده به پدرم اعتماد نداشت .
بعد از رفتنش پدر رو صدا زدم . دوباره نامه رو باز کرده بود ."بگو پسرم ." کمی بهش نگاه کردم . خط های رو پیشونی و دور چشمش ، هرروز بهم زبان درازی میکردن . پشیمون شدم . نمیخواستم حالا که کشور در برهه ی بدی از زمان قرار گرفته و پدر تحت فشاره ، مسئله ی ازدواجم هم اون نگرانی و اضطرابش رو تشدید کنه . چیزی نگفتم و ازش اجازه ی بیرون رفتن خواستم .
چند پله ی باقی مونده رو پا تند کردم تا زودتر به اتاقم برسم .
دوست داشتم با پدر خداحافظی میکردم اما انقدر برای رفتن به خلوت خودم عجله داشتم که حتی به این فکر نکردم که فردا پدرم رو میبینم یا نه .👑👑👑👑👑👑👑👑👑👑👑👑👑👑👑👑
YOU ARE READING
💎 King Kai 👑
Fanfiction👑King Kai👑 Couple : Kaisoo 💕 Genre : Historical ⛩ , Smut 🔞 , Romance ❤ Writer : BlueD🌙 همه دربرابر کیم کای ، سومین پادشاه از خاندان کیم ... یعنی هیچکس نبود کنارش باشه و کمکش کنه ؟؟؟