KingKai_Part07

391 65 31
                                    

ساعت از نیمه شب هم گذشت و تصمیم گرفتم گشت زنی داخل قصر رو شروع کنم . به همه جا سر میزدم و با بیشتر سربازا حرف میزدم تا خواب از سرشون بپره . سهون بهم گفته بود که همیشه همین کارو میکنه ، پس منم تک تک کار های سهون رو انجام میدادم تا یوقت وظیفه ام رو نصفه کاره انجام نداده باشم .
توی راهرویی که به اتاق های خاندان سلطنتی منتهی میشد شروع به راه رفتن کردم . شمع ها از یطرف و پنجر هایِ بدون پرده از طرف دیگه ، راهرو رو روشن کرده بودن .
غرق فکر بودم که با صدایی سر جام ایستادم . به اطراف نگاهی کردم . صدایِ... بیشتر دقت کردم . بوسه ؟!؟ اونم اینجا ؟؟؟!؟؟
***
کیونگسو کمی جلوتر رفت و با بریدگی ای داخل دیوار روبرو شد . فضا تاریک بود پس یکم بیشتر دقت کرد و با دیدنِ صحنه ی روبه روش چشماش گشاد شدن . دو تا سرباز از همه جا بی خبر به سختی داشتن همو میبوسیدن و بنظر میومد کاملا از زمین و زمان دورَن .
کیونگسو به دور و بر نگاه کرد . کسی نبود . هوفی کشید و تک سرفه ای کرد ."هیچ میفهمین دارین چه غلطی میکنین؟؟؟". عصبانی نبود . بیشتر نگران بود . اگر کسی میدیدشون مسلما براشون بد تموم میشد . سربازا با شنیدن صدای فرماندشون ، با ضرب از همدیگه جدا شدن . پسر قدبلند تر به تته پته افتاد."من ...م .. من .. قربان خواهش میکنم مارو ببخشید . مارو عفو کنید فرمانده ..". پسر کوتاه تر تعظیم نود درجه ای کرد ."ف..ف..فرمانده ... لطفا... لطف..".
کیونگسو عصبی اما با لحن کنترل شده وسط حرفش پرید."ساکت شو! اکر یکی دیگه قبل از من میدیدتون میخواستین چیکار کنین؟؟؟توی راهروی قصر جای این کاراس؟؟؟ جواب منو بدین احمقا !!!". دو تا سرباز زانو زدن." بله فرمانده شما درست میگید . خواهش میکنین مارو عفو کنید فرمانده .. خواهش میکنیم ..". اگر یکم دیگه طول میکشید ، قطعا گریه میکردن . کیونگسو فکر کرد . زیادی داشت شلوغش میکرد . سرشو تکون داد ." بلند شین برید . جفتتون ! از اتفاق امشبم کسی خبر دار نمیشه ". دو تا سرباز بهمدیگه نگاه کردن . فرماندشون قطعا یچیزیش شده بود که انقد بخشنده و مهربون رفتار میکرد .
کیونگسو اروم صداش رو بالا برد."مگع با شماها نیستم؟!؟؟؟ برید تو اتاقتون هر غلطی خواستید بکنید . دیگه هم تو محیط قصر نبینم از اینکارا .".
دوتا سرباز با لبخند های بزرگی از فرماندشون تشکر کردن و دویدن سمت مخالف . اما هیچکدومشون لبخند محو و چهره ی مضطربِ فرمانده رو ندیدن .

🥂🥂🥂🥂🥂🥂🥂🥂🥂🥂🥂🥂

سلام :»
اینم پارت جدید .
ببخشید یه مدت نبودم . اصن قسمت نمیشد که پارت جدید رو بنویسم 😅
پارت بعدی تو راهه .
امیدوارم دوسش بدارین 💙
و ببخشید کع بدقولی کردم 🐧🐻

💎 King Kai 👑Where stories live. Discover now