KingKai_Part09

406 65 39
                                    

با تعجب اومد کنارم و بهم نزدیک شد."شما مشکلی با این مسئله ندارین ؟." بهش نگاهی کردم ."نه". سرشو اروم تکون داد."درسته..امیدوارم نگرانی منو در این موضوع درک کرده باشید ." به صورتِ سفیدش لبخند کوچیکی زدم . وقتی یه ماه کنار خودم بود ، چه نیازی به نگاه کردن به آسمونِ شب داشتم ؟؟
"درک میکنم کیونگسو . اگر خوابت نمیاد بیا با هم قدم بزنیم ." دوباره به نوک کفشاش خیره شد." معذرت میخوام که درخواستتون رو رد میکنم . اما کار های مهم تری ..." . چی داشت میگف؟؟؟؟چه کاری مهم تر از من؟!
بازوش رو گرفتم ."هرجا من میرم میای .". و راه افتادم . بازوش کاملا توی مشتم جا شده بود و با هر بار فشاری که میدادم ، چهره اش توی هم میرفت . کمی فشار دستم رو کمتر کردم . لبخند محوی از رضایت ، چهره اش رو پوشوند و با اشتیاق همراهم اومد .
وقتی چند تا پله رو رد کردیم و به سالن رقص رسیدیم ، دهنش کمی باز موند . "اینجا...سرورم من نباید اینجا ...". حرفش رو با اخم قطع کردم."ببینم مگه یادت رفته من امپراطورم ؟! اجازه ی همه دست منه . چندبار باید اینو تکرار کنم ؟؟". سرش رو به معنی عذرخواهی تکون داد .
دستش رو کامل ول کردم و جلوتر رفتم . کاملا وسط سالن ایستادم و روی یک پا دور خودم چرخیدم ."میبینی ؟!". با حیرت بهم نگاه کرد . چهره اش اونقدر زیبا متعحب شده بود که نتونستم خودنو کنترل کنم و خندیدم ."تعجب کردی؟؟ بله درسته من پادشاهم ولی حداقل یسری توانایی هام رو هنوز توی ذهن و جسمم نگه داشتم ."
کمی پاهامو تکون دادم و حرکات نرم رقص رو انجام دادم .

***
Kyungsoo P.O.V.

رقصش انقدر رویایی و حرفه ای و نرم بود كه ناخوداگاه توی ذهنم ، موزیکِ لایتی هماهنگ با رقص کای پخش شد . لبخند از روی لب هام کنار نمیرفت .
به چشمام زل زد و لبخند دندون نمایی زد . روی گونه اش چالِ عمودیِ دویت داشتنی ای بود که با هربار دیدنش دلم میخواست با جوهر ، داخلش رو پر کنم . دوست نداشتم حالا اعتراف کنم .
اما ، من کینگ کای رو دوست داشتم . با تموم وجودم . با تک تک ذراتِ ریزِ جسم و روحم .
من دوسش داشتم ، خیلی زیاد .

***
وقتی کیونگسو به حرکات رقص کینگش خیره میشد ، مدام چیزی درون قلبش فرو میریخت . نمیدونست چشه اما این حس رو دوست داشت .
دوست داشت به کسی عشق بورزه . دوست داشت کنار یکی شاد باشه . بله . کیونگسو دوست داشت از عشقش محافظت کنه .
اما کاش ...
کاش معشوقش پادشاه نبود . دوست نداشت در این حد جلب توجه کنه اما همینکه کسی میفهمید اون عاشق پادشاهه ، گردنش زده میشد . چه به دستور امپراطور ، چه بدون دستور . این یک حکم کلی بود : همجنسگرایی = زدنِ سر با گیوتین (😐✌🏼)
اون میترسید . از اعتراف این عشق به معشوقش میترسید . از اینکه اعتمادش رو نسبت به خودش از دست بده میترسید .
کینگ کایِش هیچ وقت باهاش بد رفتار نبود . ازش بزرگتر بود اما به کیونگسو احترام میذاشت . باهاش خوش برخورد بود و بخاطر اشتباهاتش سرزنشش نمیکرد . اون یه پادشاه کامل بود . از همه نظر . ولی دورِ خودش حصار فولادی داشت . حصاری که بنظر نمیرسید صاحبش دوست داشته باشه اونو از بین ببره و انگار باهاش میخواست اطرافیانش رو از خودش دور نگه داره . اما فرمانده دو بیشتر کنجکاو شده بود . یعنی کینگ کای مشکلی داشت ؟؟؟ چرا خودش رو منزوی نشون میداد ؟؟؟ چرا ؟؟
کیونگسو نمیتونست این حصار رو بشکنه . اگر میخواست این کارو بکنه باید درون کای رو کشف میکرد اما با وجود شخصیت کیم کایِ بزرگ ، هیچ کاری از پیش نمیبرد .
باید چیکار میکرد ؟؟؟
میتونست قلبِ کینگِ عزیزش رو بدست بیاره ؟؟؟

♡(*>ω<)ω<*)♡♡(*>ω<)ω<*)♡

نظر شما چیه ؟!؟!؟! 🥑🙄🤔
پارت بعدی یکم دیرتر میاد . صبور باشین 😅❤

💎 King Kai 👑Where stories live. Discover now