♡ chapter 6 ♡

1.7K 496 22
                                    

جونگین

اتفاقات خیلی سریع افتاد . وقتی فهمیدم لوهان زوج تقدیری سهونه برنامه هام رو عوض کردم . مجبور شدم یکبار دیگه اقای دو رو ملاقات کنم تا بهش بگم برنامه ازدواج من و سهون کنسله .
اون روز همراه سهون و لوهان توی دفتر آقای دو نشسته بودیم . لوهان مضطرب بود و سهون با وجود نگران بودن خودش دست لوهان رو توی دستش گرفته بود .
اقای دو با نگاه دقیق بهمون خیره بود .
-این جلسه رو مدیون چی هستیم آقای کیم  ؟
-موضوع مهمی پیش اومده اقای دو  ... درباره ازدواج .
نگاه اقای دو روی دست سهون و لوهان کشیده شد و اخم کرد . من علاقه ای به مقدمه چینی نداشتم . از اونجا بودن هم راضی نبودم ولی یه چیزهای بود که بخاطرش مجبور بودم اونجا باشم .
-من ازتون خواستم با سهون ازدواج کنم ولی شرایطی پیش اومده که مانع این اتفاق میشه .
اخم های آقای دو بیشتر توی هم رفت : چه شرایطی ؟
-پسرتون سهون زوج تقدیری خودش رو پیدا کرده
چشم های مرد روی لوهان هیونگ زوم شد و حس بدی بهم داد . گرگم رو به واکنش وادار کرد : زوج تقدیرش لوهان هیونگ من هست .
تعجب رو توی چشمهای اقای دو  دیدم و بعد از مدتی اهی کشید : پس این ازدواج اتفاق نمی افته .
من با سر تایید کردم و لبخند روی لبهای لوهان و سهون نشست .
خواستم بلند شم که اقای دو  منو با حرفش میخکوب کرد : من هنوز یه پسر دیگه دارم .
با تعجب بهش زل زدم و اون بهم نگاه کرد و لبخندی زد : پسر دیگه من .. کیونگسو اون هم یه الفاست .
چشمهام گرد شد . اون پسر شیرین و معصوم توی اسایگاه روانی یه الفا بود ؟

سهون

وقتی بابا چنین چیزی به زبون اورد چشمهام گرد شد. چرا بابا داشت چنین دروغی میگفت ؟ کیونگسو هیونگ هیچ گرگی نداشت چه برسه به الفا بودن .
چرا بابا داشت این چیزها رو میگفت . درسته کسی جز خانواده نمی دونست کیونگسو هیونگ گرگی نداره ولی دروغ گفتن درباره الفا بودنش برای چی بود ؟
بابا به چی میخواست برسه ؟
به چهره بابا نگاه کردم می تونستم توی چشمهاش خط و نشونی که برام میکشه تا ساکت باشم رو ببینم و من ساکت موندم نه بخاطر بابا . لوهان کنارم نشسته بود و من نمی خواستم از دستش بدم . میدونستم سکوتم کار درستی نیست ولی اگه حرف میزدم و چیزی میگفتم و لوهان رو از دست میدادم چی ؟ متاسفم جونگین ولی نمیتونم بهت بگم بابا داره دروغ میگه . من لوهان رو میخواستم و به هیچ وجه نمی خوام کاری کنم از دستش بدم .

لوهان

من چیز زیادی نمی دونستم ولی یه چیز رو خوب میدونستم اقای دو داشت دروغ می گفت . توی اسایشگاه کسی نمی دونست کیونگسو چه گرگیه . توی پرونده اش هم نوشته نشده بود ولی من میدونستم . یکبار توی اولین دیدار دیده بودم کیونگسو یه نوع کمیابه . اون یه اومگا بود و من میدونستم جونگین  چه ادم جاه طلبیه . و من میدونستم اون حس خوبی به اومگاها نداره . منظورم اینه اگه من زوج تقدیری سهون نبودم اون الان با سهون ازدواج میکرد . این نشون میده اون دنبال چی میگرده . اگه میگفتم کیونگسو اومگا است چی میشد ؟ حس خوبی نسبت بهش نداشتم .
گرگم ازم میخواست سکوت کنم . یه چیزی بهم میگفت حرف زدنم به معنی از دست دادن سهونه . من سهون رو میخواستم و نمیخواستم به هیچ وجه از دستش بدم . متاسفم جونگین  که دارم حقیقت رو ازت پنهان میکنم ولی نمیتونم .

" Omega " [Complete]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora