قسمت ۲

837 85 11
                                    


حس کردم یک چیزی توی شکمم تکون خورد. یکم احساس درد کردم.

«چی شد؟» زین پرسید.

«فک..فک کنم داره لگد میزنه»

«میشه بهش دست بزنم؟» نایل گفت.

«حتما» دستشو گرفتم و گذاشتم روی شکمم جایی که لگد میزد.

«وای خدا چه باحاله! »اون گفت و هنوز دستش رو شکمم بود.

بعد از اینکه همه پسرا دست به شکمم زدن لویی آماده شد. اون یک کت سیاه با شلوار جین سیاه پوشیده بود که خیلی عالی بود و من نتونستم خودمو کنترل کنم و بوسیدمش.اون کاملا از حرکتم جا خورد اما با من همکاری کرد.

د.ا.ن لویی

«۷ دقیقه تا برنامه! »صدای جوردن لعنتی لحظه عالیمو با سلنا خراب کرد.ازش متنفرم. از سلی جدا شدم و رفتم سمت استودیو ظبط. روی مبل کنار پسرا نشستم.

«خب لویی سلنا چطوره ؟»اون مجری ازم پرسید.شیت من استرس دارم.

«اون عالیه! خب اون بهترین اتفاق زندگیم بوده و حالا هم ما منتظره یک اتفاق کوچولو هستیم.»

«منظورت چیه لویی » ازت متنفرم!توی دلم گفتم.

«خب سلنا حامله س و ما منتظره یک بچه خوشگلیم که ما رو سه نفر بکنه! »

د.ا.ن سلنا

«واو! این عالیه لویی! تبریک میگم! » اون مجری رو اعصاب گفت و من اولین توییت توییتر رو خوندم: ازت متنفرم سلنا!. میدونستم اینجوری میشه.گوشیمو خاموش کردم و یک لبخند الکی به لویی زدم.

وقتی رسیدیم خونه لویی رفت دوش بگیره. روی تخت دراز کشیدم و لپ تاب رو روشن کردم و توییت ها رو خوندم:

-زشت

-هرزه

-لوییس رو ول کن

-بهترین خبر عمرم خبر جدایی شماست

-چرا هنوز زنده ای؟

-هرزه احمق! ازت متنفرم. بمیر

-کاشکی بچت سقط بشه

د.ا.ن لوییس

رفتم توی اتاق. سلی روی تخت نشسته بود و لپ تاب روی پاهاش بود.اشکاش روی صورت خشگلش میریخت و من نمیتونستم اینو تحمل کنم. رفتم کنارش و روی تخت نشستم.لپ تاب رو از روی پاش برداشتم و همه توییت ها رو خوندم.

---------------

بچه ها بعضی هاتون پرسیده بودین که چرا اینقدر کمه؟ به خاطر این که این داستان اول روی صفحه اینستاگرام ما قرار گرفته و همون طور که میدونین بیشتر از یک حجمی نمی تونی پست کنی، من سعی میکنم زود زود واستون بذارم ولی شما هم رای و کامنت بزارید.مرسییی❤❤

Forever (Persian)Where stories live. Discover now