قسمت ۴

665 76 4
                                    


---

چند ماه بعد

«لویی؟» صداش زدم اما جواب نداد. ما داریم اتاق بچمونو درست میکنیم و من میخواستم ریسه ها رو نصب کنم اما لویی یهو غیبش زد. از روی چهارپایه اومدم پایین. وای این ماه های آخر کشنده ست! دستم رو روی شکمم گذاشتم و رفتم توی راهرو.

«لوییس؟» در دستشویی و حموم رو زدم اما لویی اونجا نبود. دستم رو گذاشتم روی دستگیره دذر و بازش کردم. اوه لویی اینجاس و داره با موبایلش حرف میزنه.وقتی منو دید کاملا سورپرایز شد و گوشیش از دستش افتاد روی زمین. «ببخشید عزیزم چیزی شد؟» رفتم کنارش.

«نه عزیزم تو فقط منو ترسوندی!» اون گفت و یک نفس عمیق کشید.یک تیکه از موهامو گذاشت پشت گوشم و گونمو بوسید. منم لبم رو گذاشتم روی لبش. اون روی لبم لبخند زد اما زود خودشو کشید کنار.

«تو که نمی خوایی کل روز منو ببوسی؟ چون کلی کار مونده تا واسه دختر هویجی انجام بدیم! » به اسمی که گفت خندیدم.

«دختر هویجی ؟» همونجوری که توی راهرو دنبالش میرفتم پرسیدم.لویی رفت سمت ریسه ها و شروع کرد به وصل کردنشون.

«اوهوم. تو مامان هویجی هستی پس فکر کردی چرا من باهات ازدواج کردم؟ در نتیجه اون فینگیلی بچه هویجیه!»به شوهر دیوونم خندیدم و بهش کمک کردم تا ریسه ها رو وصل کنه.

احساس درد خفیف میکردم. بچه لطفا بگیر بخواب الان تقریبا ۴ صبحه. دردم آروم شد اما یک دفعه با یک درد وحشتناک از جام پریدم. درد از بین نمیرفت و خیلی هم زیاد بود.چرا این بچه باید امشب بیاد؟؟.از درد افتادم روی زمین.

«لوییس!» جیغ زدم و لویی از خواب پرید و اومد کنارم

«چی شده عشقم؟» پرسید و توی چشماش پر نگرانی بود.

«ب..ب..بچ..بچه!» صدام در نمیومد اما لویی موضوع رو فهمید. سریع لباساشو عوض کرد.ساکی که اماده کرده بودیم رو برداشت و منو بغل کرد.با تمام سرعتش رانندگی کرد.

Forever (Persian)Where stories live. Discover now