۲_گریـزلـی

167 28 35
                                    

نگاه قهوه‌ای رنگش رو روی دست های آغشته به خون روشون
ثابت کردن و نفس عمیقی کشید..
قرمزی اون مایع با تتوهاش هارمونی قشنگی ایجاد کرده بود..
این میل بیش از حد برای گرفتن جون دیگران از کجا میومد؟
این خواسته‌ی ذهنی که هر دفعه بر احساسات قلبیش غلبه میکرد؟
حس بوی خون، حس خیس بودن ده انگشت دست هاش، اینها چیز هایی نبود که بشه ازشون گذشت!
دست هاش رو بالا برد و مایع قرمز رنگ گرم رو به صورتش هم انتقال داد.. لبخند بزرگی لب های صورتی رنگش  رو احاطه کرد..
چطور این درندگی رو پشت تمام مهربونی هایی که از خودش نشون میداد مخفی کرده بود؟

_____

لیام بدون اینکه صدایی از خودش دربیاره، درِ آپارتمان کوچیک و قدیمی باکی که بوی کهنگی میداد رو با کلید خودش باز کرد و اصلا از دیدن صحنه رو به روش تعجب نکرد!

باکی بدون هیچ پوششی روی صندلی چوبی و بلند و جلوی بوم نقاشیش نشسته بود و طرحی نامفهوم  با رنگ سیاه روی سفیدی مطلق روبه‌روش پیاده میکرد..

گوشه و کنار خونه رو بوم ها و کاغذ هایی که نقاشی های خاصی روشون پیاده شده بود پر کرده بودن و تن برهنه‌ی باکی با رنگ های مختلف پوشیده شده بود که تضاد جالبی با پوست سفید و برف رنگش ایجاد میکرد!

بی‌قراریش از تند تند تکون دادن مچ پاهاش و لرزش بی اختیار شونه های عضلانیش کاملا مشخص بود..

لیام میتونست چشم های به خون نشسته دوستش رو ببینه و میتونست قسم بخوره اون موهای آشفته و پریشون خرمایی از دیشب هزاربار عقب جلو شدن!
باکی مسلما داشت یکی از سخت ترین دوره های شیداییش رو تجربه میکرد!

لیام که مطمئن بود باکی متوجه حضورش نشده، به سمتش قدم برداشت و قبل از این که پوست سرد بازوهاش رو لمس کنه، با صدای نامعلومی اومدنش رو اعلام کرد..

GASOLINE (BuckyNat | Z.M)Où les histoires vivent. Découvrez maintenant